یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هرگز شاعر خوبی نبوده ام

هرگز شاعر خوبی نبوده ام
که این گونه بی دل شده ام
زیبای من..،
احوال مرا
از انحنای اَبروی کج و لبخندت بپرس،
مبادا..؛
روزی اَخم کنی
برای غم دلتنگی لحظه ی رفتن بهار
میان آخرین روزهای بارانی تقویم
که این دلم را گِره زده ام
به زُلف پریشانِ زیر روسری اَت
همچون چشمان سیاهِ در بند مژگانت!


مرتضی سنجری

یک در

یک در
چقدر قدرت دارد بسته بماند
وقتی زنی عاشق
در می زند؟


چیستا_یثربی

مادرم :

مادرم :
ریحان و نعناع در باغچه می کاشت
گلوبندی از بهار به گردن داشت
برای قمری ها خرده نان سفره می پاشید
مادرم :
خط گیسوانی طرفه داشت
دست هایش حنا یی و پر مهر
سخن هایش به لطافت باران
مادرم :
نه از خزان گله داشت
نه از داغ تابستان
زمستان هایش را به بهار می بافت
مادرم :
خانه را همیشه بهار کرده بود
و گل هایش بوی زندگی میداد
او تار و پود عشق بود
مادرم :
از فلسفه به کتابها
و از کتابها به خانه ما
کوچ کرده بود

فریدون یزدانی

بهار پر کشید و رفت

بهار پر کشید و رفت
همچون مرگ نیلوفرهای آبی
در میان جدال با برکه ای خشکیده
که عمری ست سرپناهِ
پَر اندام سنجاقک ها بود؛
افسوس شعله های آتش
بهم ریخت پیکر شکوفه ها را
زیر خاکستر گُلگون ریشه ها
که اینگونه تمام شدند
مثل ماتم عمیقِ فصل های بی باران!

مرتضی سنجری

دیگر چیزی نمی خواهم

دیگر چیزی نمی خواهم

مگر صدای نجوایی

که چیزی بگوید پنهان

پنهان کند سکوت مرا

مثل زمین گورستان

که چیزی نمی خواهد

مگر صدای خش خش برگی از باد

(شهاب مقربین)

از مجموعه کنار جاده بنفش کودکی ام را دیدم/ آهنگ دیگر/ ۱۳۸۷

در دوئل میان عقل و دل،

در دوئل میان عقل و دل،
عقل
ماشه را کشید
دل
به خاک افتاد!
با خون دل بود
که پرچم عشق،
بالا رفت
عقل، بر زمین افتاد!


فرشته سنگیان