یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

کاش خیاطِ بهتری بودی

کاش خیاطِ بهتری بودی
 این تنهایی
 به تنم زار میزند
 و جیب هایش
 بزرگ تر از آن است

 که با دست هایِ من پر شود
 باید از فردا
 کمی بیشتر

 غصه بخورم...!


"سمانه سوادی"

تو در ذهن شعرهایم پراکنده می شوی

تو

در ذهن شعرهایم پراکنده می شوی

درست مثلِ

همان عطری که رد قدم هایت را

در جای جای این خانه

نشانده است

محمدرضا محمدی

شادی کوچکی می خواهم

شادی کوچکی می خواهم

آنقدر کوچک

که کسی نخواهد آن را از من بگیرد

ناظم حکمت

بالاخره یک روز ازین جا می روم

بالاخره یک روز

ازین جا می روم

از مرتب کردن صبح به صبح تخت خواب

از رژهای ملایم و ضد چروکهای حوالی سی سالگی

از کیفم را بر می دارم می روم اداره

از آدمهای فکر میکنم خوشبخت تره ماشینهای بغل دستی

 

از سلامهای بی جان تکراری.

 

سالها قبل

خیلی سال قبل

یک روز

برای همیشه از اینجا می روم.

 

آنقدر دوووور تا فردایش

که امروز است

این شکلی نباشد .

می فهمی!؟

تو تا حالا سالها قبل

ازینجا رفته ای

که سالها بعد

به اینجا نرسیده باشی!؟ ...

رویا شاه حسین زاده

بیدار می شوی به خودت صبح بخیر می گویی

بیدار می شوی

به خودت صبح بخیر می گویی

برای خودت چای می ریزی

تکیه می دهی به خودت

و فکر می کنی

دلت برای چه کسی باید تنگ می شده است؟

و فکر می کنی

چرا هیچ کس

آنقدر ها که باید خوب نبود

که بی او

این صبح شهریور

از گلویت پایین نرود.

 

رویا شاه حسین زاده

تو را دوست دارم؛

تو را دوست دارم؛
و این دوست داشتن ...،
حقیقتی است که مرا به زندگی
دلبسته می کند.