یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از فرازِ بامِ خانه ها در شهرِ دوردستِ من

از فرازِ بامِ خانه ها در شهرِ دوردستِ من
از درونِ دریای مرمره
از میانِ پائیزِ غم زده
صدای تو آمد                   
گرم و روان
تنها سه دقیقه
و بعد تلفن خاموش شد

ناظم حکمت

ترانه‌های انسان‌ها

ترانه‌های انسان‌ها
از خود انسان‌ها زیباتر
مژده‌بخش‌تر از خود آن‌ها
غم‌گین‌تر از خودشان
و از خود انسان‌ها دیرپاتر
ترانه‌های انسان‌ها را بسیار پسندیده‌ام
بدون انسان‌ها زیسته‌ام
بی‌ترانه اما هرگز
که ترانه‌ها هیچ‌گاه در قصد فریب دادن من نبودند
ترانه‌ها را به هر زبانی متوجه شده‌ام
در این دنیا
از آن‌چه خوردم و نوشیده‌ام
از آن‌چه گشتم و فرسوده کرده‌ام
از آن‌چه دیده‌ام و شنیده‌ام
از آن‌چه لمس کرده‌ام و فهمیده‌ام
هیچ‌کدام‌شان مرا بیش از ترانه‌ها خوش‌بخت نکرده‌اند


ناظم حکمت

نه در نگاه اول،

نه در نگاه اول،

بلکه عشق در آخرین نگاه است...

زمانی که می خواهد از تو جدا شود

آن گونه که به تو می نگرد

به همان اندازه دوستت داشته است!

| ناظم حکمت |

به ‌جا خواهد ماند...

به ‌جا خواهد ماند...
‏چایمان ته فنجان،
‏کودکى‌ هایمان در کوچه‌ ها،
‏بغضِ سنگینِ شادمانى‌ها
در گلویمان...
و معشوقه ‌هایمان در دوردست‌ها...


ناظم_حکمت

به‌جا خواهد ماند؛

به‌جا خواهد ماند؛

‏چایمان ته فنجان

‏کودکى‌هامان در کوچه‌ها

‏بغض سنگین شادمانى‌ها در گلویمان

‏و معشوقه‌هایمان

در دوردست‌ها


| ناظم حکمت

تو مانند سپیده دم و سحرگاهان

تو مانند سپیده دم و سحرگاهان
زیبا و دل انگیزی
و مانند شبهای تابستان
سرزمین منی
فراموشم نکن
وقتی قاصدان خوشبختی
کوبه در را می کوبند

آه ، لبخند پنهانی من
تو چقدر زیبا و سخت
و غیر ممکنی
تو در میان آتش شعرهایم
شکفته می شوی
و من
بوسه زندگی بخش و
جاودانه شدن
را همینجا به تو خواهم داد
تو به اندازه زادگاه من زیبایی
زیبا بمان


ناظم_حکمت

ما را شکست خورده

ما را شکست خورده
ما را با اشک‌های ‌مان رها کردند
و رفتند
و از آن روز بود که ما
بخشیدن را از یاد بردیم...

بیا با من به آنجا رویم

بیا با من
به آنجا رویم
که شادی جرم نیست.