یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شادی کوچکی می خواهم

شادی کوچکی می خواهم

آنقدر کوچک

که کسی نخواهد آن را از من بگیرد

ناظم حکمت

لباسی را که در نخستین دیدارمان به تن داشتی بپوش

 لباسی را که در نخستین دیدارمان به تن داشتی بپوش

خود را زیبا کن

بر موهایت اطلسی بزن

آن را که در نامه فرستاده بودم

و پیشانی باز و سفید و بوسه خواهت را بلند کن

امروز ، نه ملال نه اندوه

امروز محبوب ناظم حکمت باید که زیبا باشد

چونان پرچم انقلاب

 

"ناظم حکمت"

خیره در چشمانت که می شوم

خیره در چشمانت که می شوم
بوی خاک آفتاب خورده به مشامم می خورد.
گم می شوم در گندمزار
میان خوشه ها...
بال به بال شراره های سبز در بیکران ها به پرواز در می آیم
چشمان تو چون تغییر مداوم ماده
هر روز پاره ای از رازش را می نماید
اما هرگز
تن به تسلیمی تمام نمی دهد .

"ناظم حکمت"

زندگی جدی است

ساعت ، نه
میدانگاه به سنگلاخ بدل شده است
به هر حال در سلول ها را
خواهند بست
این حبس
این بار به درازا کشید
هشت سال،
زندگی پر از امید است
محبوبم !

زندگی جدی است
به اندازه ی دوست داشتن تو ..


" ناظم حکمت "