یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نام تو

روبروی کدام کوه بایستم و اسمم را فریاد بزنم
که بازتاب نامم،
نام تو نباشد؟


رویا_شاه‌حسین‌زاده

ابری که از مقابل ماه می گذرد

ابری که 

از مقابل ماه 

می گذرد

چه حسی دارد؟!


رویا شاه حسین زاده

از من، زنی هنوز

از من، زنی هنوز

توی عکس های قدیمی

با تو خوشبخت است

به مرگ بگو

می تواند اگر

دستت را از دور گردن او هم باز کند...


رویا شاه حسین زاده

از این عصر خسته‌ام...

از این عصر خسته‌ام...
برگردیم به هزاره‌های دور...
من با پوست خرسی...
که زمستان‌هایمان را خوابیده...
برای تو بالاپوشی بدوزم...
و تو با شاخ گوزن پیری که شکار کرده‌ای...
عکسم راروی دیواره‌ی غارمان بکش!
مرا به هزاره‌هایی ببر ...
که غروب‌ها...
با شکاری تازه به خانه می‌آمدی...
و قلب من تنها آتشی بود...
که کشف کرده بودی!

رویا_شاه_حسین_زاده

بهشت بی گمان کوچه ای دارد که در آن

بهشت بی گمان
کوچه ای دارد که در آن
آن ها که از دوری کسی مرده اند
غروب ها
دور هم می نشینند
و بلند بلند گریه می کنند ....


رویا شاه حسین زاده

هیچ‌چیز،

هیچ‌چیز،

هیچوقت در هیچ کجای جهان

سر جایی که باید، نیست.

اسم‌هایی را در لیست‌های خداحافظی دیدیم

که هنوز به حد کافی سلام نکرده بودند

و اسم‌هایی را در صفحه بیزاری

که هنوز عاشقشان بودیم...



رویا شاه حسین زاده

هر شب به رفتن فکر می کنم اما

هر شب به رفتن فکر می کنم اما

هر صبح

پیراهنم را از چمدانی که در خیال بسته بودم

بیرون می کشم

هر شب به رفتن فکر می کنم

اما هر صبح

موهایم را می بافم


سر کار می روم و به نرفتن ادامه می دهم

چند زن مثل من

مدام لای لیوان های ته گنجه

در پی دری به سمت کوچیدنند

چند تن مثل من ملافه ها را جوری صاف می کنند که انگار

جاده های جهان را برای رفتن

تو تابه حال

از خانه ات در طبقه آخر یک آپارتمان تونلی برای فرار کنده ای

تو تا به حال

وقت اتو کشیدن

نقشه فرارت را هم کشیده ای؟


آدم چطور می تواند پشت دری که قفل نیست اینقدر زندانی مانده باشد؟



| رویا شاه حسین زاده |

زن باید پاشنه بلند بپوشد

زن باید پاشنه بلند بپوشد
چون ساعت است
تیک تاک، قلبش...
چینهای دامنش به وقت چرخیدن
و موهایش که قادرند سالهای عمر جهان را بشمارند...

رویا_شاه_حسین_زاده