یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دنبال کسی نگرد

دنبال کسی نگرد
که دارد غرق می شود
مرا که اینقدر آرام
روی صندلی نشسته ام و
دارم چای می نوشم
نجات بده...

در سرزمین من

هیچ کوچه ای

به نام هیچ زنی نیست

و هیچ خیابانی ...

بن بست ها اما

فقط زنها را می شناسد انگار

در سرزمین من

سهم زنها از رودخانه ها

تنها پل هایی است

که پشت سر آدمها خراب شده اند!

اینجا

نام هیچ بیمارستانی

مریم نیست

تخت های زایشگاهها اما

پر از مریم های درد کشیده ای است

که هیچ یک ، مسیح را

آبستن نیستند!



"رویا شاه حسین زاده"

بیا باور کنیم

بیا باور کنیم
عشق های گران
در رمان های ارزان
کنار خیابان ها فروخته شدند

و
تمام شد...

رویا شاه حسین زاده

غم اول از دل آدم آغاز می شود

غم اول از دل آدم آغاز می شود
یا شانه هایش ؟
پس چرا من شانه هایم درد می گیرد
وقتی که غمگینم؟
نکند دارم بال در میاورم !
از اندوه ...

رویا شاه حسین زاده

هزاران سرباز کوچک میمیرندبا عشقهایی بزرگ در دلهاشان ️

هزاران سرباز کوچک میمیرندبا عشقهایی بزرگ در دلهاشان ️
جنگ اماتمام نمی شود
ژنرال بزرگی باید بمیرد با قلبی از عشق تهی
برای پایانِ این همه خونریزی !!

رویا شاه حسین زاده

امروز هم

امروز هم

بی «صبحت به خیر عزیزم» ات آغاز شد

یک جمله ی ساده که

 قادر بود

خورشید مرا

از پشت کوهها بیرون بکشد

بالا بیاورد

بنشاند پشت میز صبحانه

 

من در ادامه ی شب

میز را چیدم

من در ادامه ی شب

صبحانه ی گنجشک ها را دادم

من با چراغهای روشن

به خیابان زدم

و هیچ کس نمی دانست

در درونم زن دیوانه ایست

که روزش

به چند کلمه وابسته است.

 

"رویا شاه حسین زاده"

بالاخره یک روز ازین جا می روم

بالاخره یک روز

ازین جا می روم

از مرتب کردن صبح به صبح تخت خواب

از رژهای ملایم و ضد چروکهای حوالی سی سالگی

از کیفم را بر می دارم می روم اداره

از آدمهای فکر میکنم خوشبخت تره ماشینهای بغل دستی

 

از سلامهای بی جان تکراری.

 

سالها قبل

خیلی سال قبل

یک روز

برای همیشه از اینجا می روم.

 

آنقدر دوووور تا فردایش

که امروز است

این شکلی نباشد .

می فهمی!؟

تو تا حالا سالها قبل

ازینجا رفته ای

که سالها بعد

به اینجا نرسیده باشی!؟ ...

رویا شاه حسین زاده

بیدار می شوی به خودت صبح بخیر می گویی

بیدار می شوی

به خودت صبح بخیر می گویی

برای خودت چای می ریزی

تکیه می دهی به خودت

و فکر می کنی

دلت برای چه کسی باید تنگ می شده است؟

و فکر می کنی

چرا هیچ کس

آنقدر ها که باید خوب نبود

که بی او

این صبح شهریور

از گلویت پایین نرود.

 

رویا شاه حسین زاده