یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تنهایی

تنهایی
مردی ست که هر شب
دست رویِ زنش بلند میکند
پزشکی یِ قانونی گواهی داده
همه ی ما
بر اثرِ برخوردِ اتفاقی سخت
کبود شده ایم !

((سمانه سوادی))

تنهایی

تنهایی
مردی ست که هر شب
دست رویِ زنش بلند میکند
پزشکی یِ قانونی گواهی داده
همه ی ما
بر اثرِ برخوردِ اتفاقی سخت
کبود شده ایم !

((سمانه سوادی))

نگاهم که می کنی

نگاهم که می کنی
فصلِ کاشت
در مزارعِ قهوه ام
آغاز می شود
نفس بکش
کمی عمیق تر نفس بکش
تا در هوای گرم و معتدلِ نفس هایت
فصلِ برداشتِ لبانم
فرا برسد
تو همینطور
نفس بکش
من فنجان ها را
آماده میکنم ...!



"سمانه سوادی "

من روبروی آیینه می ایستم

من
روبروی آیینه می ایستم
موهایم را می بافم
و تو
انگشتانت را
لای موهایم
جا میگذاری...


"سمانه سوادی"

در پاکتی درگشوده

در پاکتی درگشوده
برایت مشتی سلام و بوسه فرستادم
با اندکی هوای نیالوده
و چند قطعه عکس نان برای تبرک
که پشتشان نوشته ام
آیا دوباره می بینمت؟
آیا هنوز
وقتی که می دوم
دلت هوای شانه های مرا دارد؟
آیا هنوز بر این عقیده ای که
دو دو تا مساوی چار است؟
و هیچ قصد توبه نداری؟
ناچارم برایت دعا کنم
از فرط عشق بمیری...

بغض هایم

مطمئنا بغض هایم

نه در گلویم

که میانِ موهایم

گره میخورند

هر شب

تا سرم را رویِ بالشت میگذارم

میشکنند !


((سمانه سوادی))

از تبارِ رفتن که باشی

از تبارِ رفتن که باشی

هیچ آمدنی

ماندنی ات

نمیکند

با اینکه تابلوهایِ شهری

ترافیک را روان نشان میدهند

ازدحامِ رفتن ها

رویِ سینه ام

خراش می اندازد

باید شجره نامه ام را پیدا کنم

ایلِ من

بی آنکه به هیچ نقشه ای دل ببندد

از دره ها عبور کرد !


((سمانه سوادی))

کاش خیاطِ بهتری بودی

کاش خیاطِ بهتری بودی
 این تنهایی
 به تنم زار میزند
 و جیب هایش
 بزرگ تر از آن است

 که با دست هایِ من پر شود
 باید از فردا
 کمی بیشتر

 غصه بخورم...!


"سمانه سوادی"