یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گذشتیم و گذشت آن روز ها هم

گذشتیم و گذشت آن روز ها هم
نشستیم و شکست این تکیه گاهم
چو مردابی که می بلعد نفس را
فرو افتاد ناگه ......دل ..ز ...آهم

تو گفتی که ز جنس نور هستی
برای عیب هایم .....کور هستی
صداقت را به چشمانت کشیدی
و گفتی از دورنگی دور هستی


تو را می گویم ای دل داده بر مکر
تو ای زن...فتنه انگیزی...به هم زن
سگ زرد و شغال از ره رسیدند
ربودند راستی ها را ...چو رهزن

خیانت را به جای عشق خوانند
از آدم بودن و انسان چه دانند؟
لجن می بارد از احساس هاشان
دورنگی را به سلطانی نشانند ......

نرجس نقابی

ظلم ها کردی و این معرکه تاوان دارد

ظلم ها کردی و این معرکه تاوان دارد
ابر تیره هوس کشتن باران دارد
بعد از آن غرش بی پرده چه بگویم آیا
خبر از قامت پیچیده و گریان دارد؟
فکر کردی که فراموش شده حادثه ها
یا که آرامش از این کوی جریان دارد
خواب جنگل که پریشان شود از فریادت
جویبار از سر کوه ، شور و غلیان دارد؟
خواب شیرین تو باید که پریشان بشود
خون نامردی در آن جسم شریان دارد
چشم را بسته ام و یاد تو مخدوش شده
گاه گاهی غزلی در دلم ، طغیان دارد
من گمان بر دغل چشم تو هرگز نبرم
چون که چشمان تو آلونک شیطان دارد
در مسیری که دوراهی جدایی من است
حوری ماه نگاهی ....(شب قرآن) دارد


نرجس نقابی

زمان چون آهوی زیبا گذر کرد

زمان چون آهوی زیبا گذر کرد
به شادی و غم انسان نظر کرد
خوشا روزی که از انسان بماند
خیالی جاودان که مختصر کرد

نرجس نقابی

مثل گلابی و انار از رو درخت چیده شدی

مثل گلابی و انار از رو درخت چیده شدی
وقتی که کامل شدی و کم کَمَکی دیده شدی
حکایت رسیدن و فروش رفتن، واسه توست
دستی اومد گرفت ترا..نگفت که پوسیده شدی
روی درخت و شاخه ها...خنده ی پسته رو ببین

انار دلش پاره شده...باز تو پسندیده شدی
زمان برای نو شدن ...صبر نمیکنه ببین
جعبه ها رو قطار کنید...میوه ی پیچیده شدی
تو ویترین مغازه ها، بخند و گرمی بده باز
نوش جون مسافرا...وقتی که بلعیده شدی
یک دونه ی گم شده ای ...بین زمین کاه گلی
یک شبه در جنگل عشق، قصه ی نشنیده شدی.


نرجس نقابی

هنوزم تک درخت , عاشقی و سربه زیری

هنوزم تک درخت , عاشقی و سربه زیری
نمی دانم که بیدی!! یا که مجنونی!! اسیری!
فشانده گیسوان مرمری , را روی دیوار
پریشان, دل ربا, عاشق ....چنان قلب ی و تیری

گرفته کوچه را....انگار ....بویی
نشسته در دلم....بی گفتگویی!!
نگاهم خیس ..می خواند خدا را
خدایا...پشت در هستی؟؟ تو...اویی؟


گرفته سینه ام را انتظاری
شکسته در دلم, شاخه خاری
نمی دانم چه میخواهم..چه هستم
رهایم کن, از این چشم انتظاری

شب از یاد تو ‌...مجنون می شوم باز
نمی خندی و محزون می شوم باز
شبیه قصه های ....پر ....فریبی
بسی لیلا و ...مجنون ...می شوم باز


نرجس نقابی

آمدم, تا سر آن کوه , که پیدا کنم ات ....

آمدم, تا سر آن کوه , که پیدا کنم ات ....
با کمی شعر و غزل , سخت مهیا کنم ات
آمدم تازه کنم....خاطره های خفه را
با کمی اشک ...کمی ناله....چو دریا کنم ات
آمدم تا که برویم چو گلی در دستت
با همین رایحه ...دیوانه و شیدا کنم ات
آمدم..تا تو صدایم بزنی ...من خاموش
با همین شیوه ....دمی سخت تماشا کنم ات
ولی افسوس ...که دیر آمده ام ...تو رفتی
با چه افسانه دگر...باشم و پیدا کنم ات

نرجس نقابی