یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هرگز شاعر خوبی نبوده ام

هرگز شاعر خوبی نبوده ام
که این گونه بی دل شده ام
زیبای من..،
احوال مرا
از انحنای اَبروی کج و لبخندت بپرس،
مبادا..؛
روزی اَخم کنی
برای غم دلتنگی لحظه ی رفتن بهار
میان آخرین روزهای بارانی تقویم
که این دلم را گِره زده ام
به زُلف پریشانِ زیر روسری اَت
همچون چشمان سیاهِ در بند مژگانت!


مرتضی سنجری

بهار پر کشید و رفت

بهار پر کشید و رفت
همچون مرگ نیلوفرهای آبی
در میان جدال با برکه ای خشکیده
که عمری ست سرپناهِ
پَر اندام سنجاقک ها بود؛
افسوس شعله های آتش
بهم ریخت پیکر شکوفه ها را
زیر خاکستر گُلگون ریشه ها
که اینگونه تمام شدند
مثل ماتم عمیقِ فصل های بی باران!

مرتضی سنجری

پرسه بزن حوالی شعر لب های من

پرسه بزن حوالی شعر لب های من
مثل آفتاب تابستان
بر تن گُل های آفتابگردانِ
دشت دامنِ گُلدارت که
رگ های خشکیده اَم جان دوباره بگیرند،
خورشید من..؛
غرور مرا تماشا کن که
بی تو تمام واژه ها چنگی به دل نمی زنند
بیا و زُلف طلائی اَت را
بریز روی شانه های خسته ام
تا زیر سایه ی خیالت
برایت غزلی ناب بشوم!

مرتضی سنجری

عاشقانه هایت به شیشه ی خیالم

عاشقانه هایت به شیشه ی خیالم
تلنگر می زند همچون قطرات باران
مثل فاتحه بر سنگ مزارِ
مَردی که سال هاست
درون سینه اَش زخم کاری
روحش را می خراشد؛
تا اندوهِ تنهاییِ
فانوس های خاموشِ گورستانِ غریب
با اشک های آسمان نقش ببندد
بر خیال ریشه های خفته در خاک!

مرتضی سنجری

چه زیباست گیسوان بافته اَت میان

چه زیباست گیسوان بافته اَت میان
معرکه ی ایل و تبار شعرهایم
که اینگونه دلم مو به مو
در بند و اسیر عطر گُل های رُزِ
روسری اَت شده؛
و با سُرخی شکوفه های انار لب هایت
قافیه را باخته ام
لا به لای غزل های خُمارِ پلک و
مژگانِ چشمان سیاهت
همچون دیدار شمس و مولانا
در این آتشی که بر جانم انداخته ای!

مرتضی سنجری

این روزها..،

این روزها..،
قلم و دفتر شعرم دلهره ای
عجیب را رقم زده اند
چقدر باهم کلنجار رفته اند
وقتی اسم تو میان تمام غم های من
واژه های ذهن پریشانم را تسکین می دهد؛
که هرشب خطوط پیراهنت
مثل واژه ای ناب نگاشته می شود
بر روی زخم های قدیمی دلم
با خودم می گویم:
مبادا بعد از رفتن بهار فراموش شوند
این شعرهایی که بوی عطر تن تو را گرفته اند!

مرتضی سنجری

مبارکم باشی ای غم

مبارکم باشی ای غم
که هر شب در بغض متورم گلویم
متولد می شوی و من
استکانِ دهان تو را
با خوش بوترین لغات می آمیزم؛
تا کام تلخ مرا بدون قند بنوشی
در شعر خفتهِ لب های خشک قلمِ سیاه
بر روی گونه های خیسِ
کاغذهای سپیدِ فراموشی!


مرتضی سنجری

ستاره ی من..،

ستاره ی من..،
پشت کدام اَبر آسمان پنهان شده ای؟
که اینگونه تمام چشم ها
مبتلا شده اند به بخت سیاه
در سیاه چاله شب های دلتنگی؛
نمی دانم شاید در آغوش ماه خفته ای
حوالی بیخوابی نگاهِ شعرِ ما
زیر سایه ی خطاطی پلک های خُمار!


مرتضی سنجری