یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عقربه ها ی ناکوک

عقربه ها ی ناکوک
چنان در پی خواب های دنباله دار می گردند
که پاهای برهنه و
تاول زده ی ثانیه ها خسته اند از بیخوابی؛
و قدم های عقرب کوک می زند
آسمان را در کاشی حوض فیروزه ای رنگ
مثل صورت ماهِ سُرخاب کشیده
روبروی آینه ی غوطه ور در آب
همچون شبِ تاریکِ قمر در عقرب!


مرتضی سنجری

شکسته شدنم را دوست دارم

شکسته شدنم را دوست دارم
مثل شاخه ی درخت بید کهنسال
یا شبیه خطوط نستعلیق که
از بُخار چشمانت می بارد
بر تن کاغذهای کاهی دفتر شعرم،
ببین..! چگونه دلتنگی چکه می کند
میان بغض متورم گلویم
و جای اثر انگشت توست
روی گونه های تب دار واژه ها که جا مانده
انگار اشک های بی اثر آسمان
برای قلب شکسته ام کافی نیست
در هجوم شب های طولانیِ نبودنت!

مرتضی سنجری

نسیم آغوشت میان شعرم پیچیده

نسیم آغوشت
میان شعرم پیچیده
که این چنین
واژه هایم لکنت گرفته اند,
انگار عطر تنت سال هاست
بر روی لبانم جاری ست
نمی دانم متولد کدام
سال و فصل
و کدام ماه و روز
از تقویم هستی؛
نامت را از آسمان پرسیدم
ماه را به من نشان داد
گویی ستارگان والدین تو هستند
که در شناسنامه اَت می درخشند!


مرتضی سنجری

جز این شعرهای در بغض مانده

جز این شعرهای در بغض مانده
هیچ استخوانی در گلویم نمانده
تو بیش از این واژه ها
چشم هایم را مزار کرده ای
برای ماهی قرمزی که
می رقصد درون کاسه ی شراب نگاهت؛
دعا کن دل قلاب ماهیگیر شکار کند
تنهایی ام را که دلتنگم
آن چنان که آبشش های مرا
همیشه به بوسه ی دستانت
حلق آویز کنم
و تمام دردهای تنم فراموش شوند
کسی چه می داند!
شاید صبح فردا
در این اقیانوس بی نام و نشان
شعری تازه طلوع کند!


مرتضی سنجری

نازنین..,

نازنین..,
بخند برایم
که لبخند تو
مرهمی ست بر زخم های دیرینه ی دلم,
امشب موهای بافته اَت را باز کن
ابریشم گیسوانت را
رج به رج بتاب روی شقیقه اَت
پرسه بزن حوالی شعر لب های من
همچون ماه مهتاب در مشام شعرم
و مرا بخوان از جوخه های مرگ
تا تمام تفنگ ها در سراب
قطارِ فشنگ ها تشنه بمیرند!

مرتضی سنجری

دیر سالی ست چراغ شب های من

دیر سالی ست چراغ شب های من
خاموش شده است
از وقتی پائیز دیگر
حوالی شعرم پرسه نمی زند
نمی دانم کجای واژه هایم
پنهان شده ای؛
بیا و مثل باران دقُ الباب کن
شاید دلتنگی هایم این فاصله ها را کم کند
تو بگو:
غمی که دستش
به زنگ خانه نمی رسد کجاست؟

مرتضی سنجری

غرق شعر چشمانت شده ام

غرق شعر چشمانت شده ام
که تمام مرثیه هایش هم خواندنی ست
و چه زیباست
وقتی زیر پوست شهر پلک هایت
غمی کهنه قدم می زند
برای شب هایی که هرگز
به صبح نخواهند رسید,
چگونه می شود بوی پیراهنت را
در این بامداد خُمار نفس نکشید
میان بی خوابی های طولانی
که از عطر واژه ها به جا مانده
بر روی سطر دلتنگی کاغذهای خط خطی!

مرتضی سنجری

چقدر این روزها هوای دلم پائیزی ست

چقدر این روزها
هوای دلم پائیزی ست
که بهانه شعر لب هایت را می گیرد,
بیا و به اندیشه ام بتاب و نور بفرست
همچون رنگین کمان روزهای بارانی
که خورشید با پای پیاده
در پس پرچین اَبرهای کبود
طلوع کند میان واژه های دلتنگی!

مرتضی سنجری