یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گاهی باید باخت

گاهی باید باخت
آنچه را که بُرده ای
مثل شب هایی که
از ترنم شعر بر لبانت جاری می شود؛
گاهی باید ساخت
آنچه را که سوخته ای
مثل روزهای زندگی که
از پَر پروانه ای تنها در روزگاری غریب
بر جای مانده میان آخرین خاطرات تلخ
در هجوم سطرهای خالی از واژه های بکر؛
شاید روزی این فاصله ها کم شود
از قطره اشک های چکیده ی قلم
و جای نقطه چین های نبودنت را پُر کنند
بر روی گونه های خیسِ سایهِ دیوارهای فراموشی!


مرتضی سنجری

زیبا جان..،

زیبا جان..،
یک عمر خیره مانده ام به
غبار پیراهنت که از شمیم
آمدنت بر جای مانده
میان واژه های دلتنگی شعرِ من،
گویی نگاه ممتد تو
کالای گرانی ست
در این دنیای ارزان زودگذر و فانی
که بر دل من نازل شده
ببین چگونه عطر سُرمه ی چشمانت
مرا بدهکار مژگان سیاهت کرده!

مرتضی سنجری

سراغ شب را از چشمان سیاه تو باید گرفت

سراغ شب را
از چشمان سیاه تو باید گرفت
که این چنین روز بر سر من ریخته
مثل شعر عاشقانه میان سپیدی موهایم
که برایت سُروده ام،
و عمری ست اسم قشنگ تو
بر روی لب هایم جاری شده
همچون دریاچه ای آبی
زیر کمان اَبروهایت
پُر از آواز قوهای وحشی
هنوز هم بعد از سال ها
میتوان از تو نوشت!


مرتضی سنجری

گفته بودم دیگر

گفته بودم دیگر
شعری ننویسم
اما نشد؛
با همین سادگی نگاهت کردم
از چشمان قلمم واژه روئید
بر روی کاغذهای سپید درون قلبم
وقتی پلک های تو ساده
روبروی آینه ها به هم دوخته می شد
با اندوهی که سالها
زیر مژگانت پنهان بود
و من نمی دانستم انبوه غم ها را
کجای جهان مدفون کرده ای!


مرتضی سنجری

این روزها..، قلم و دفتر شعرم دلهره ای

این روزها..،
قلم و دفتر شعرم دلهره ای
عجیب را رقم زده اند
چقدر باهم کلنجار رفته اند
وقتی اسم تو میان تمام غم های من
واژه های ذهن پریشانم را تسکین می دهد؛
که هرشب خطوط پیراهنت
مثل واژه ای ناب نگاشته می شود
بر روی زخم های قدیمی دلم
با خودم می گویم:
مبادا بعد از رفتن بهار فراموش شوند
این شعرهایی که بوی عطر تن تو را گرفته اند!


مرتضی سنجری

محبوب من..، تقصیر تو نیست

محبوب من..،
تقصیر تو نیست
که شعر من حوالی لب های تو پرسه می زند
مقصر خالِ لب توست
ببین..! چگونه واژه هایم تب کرده
همچون شعری نو می تراود
در فصل شکفتن چتر لب هایت
انگار قلم بوسه های سُرخ اَت را می کارد
روی کاغذ سپید قلبم
خودت بگو مگر گناه من چیست؟
سال هاست قافیه های مرا
اسیر چشمانت کرده ای!


مرتضی سنجری

محبوب من..، تقصیر تو نیست

محبوب من..،
تقصیر تو نیست
که شعر من حوالی لب های تو پرسه می زند
مقصر خالِ لب توست
ببین..! چگونه واژه هایم تب کرده
همچون شعری نو می تراود
در فصل شکفتن چتر لب هایت
انگار قلم بوسه های سُرخ اَت را می کارد
روی کاغذ سپید قلبم
خودت بگو مگر گناه من چیست؟
سال هاست قافیه های مرا
اسیر چشمانت کرده ای!


مرتضی سنجری

حوّای من..،


به پرچینِ گوشه ی چادرت قسم
خواب دیروزم
با لبخند امروزت تعبیر خواهد شد،
که قلم در چال گونه اَت
ترانه می خواند
به زیبایی تمام شعرهای عاشقانه؛
همچون عسل
بس که شیرین است
این غزلیات روی لب هایت
مرا مثل فرهاد دچارت کرده!


مرتضی سنجری