یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

حرفت به تاخیر افتاد و نامه ات دیر شد

حرفت به تاخیر  افتاد و نامه ات دیر شد
جانم  به لب آمد  و روحم  به زنجیر شد
شیدای تو بودم و هستم  به تعبیر دوست
نیکوست بدانی که جان هم به نخجیر شد
از حاصل دوری توچه ها  کشیده ام  بدان
ای نرگس با وفای من خوابم به تعبیر شد
چون آمدی به گلستان من بچین شعر  من
من هدیه کرده ام جان خودم به تدبیر شد
علم حدیث و تجوید عشقم گشته است
زیبا رخیست که عرفان از او به تفسیرشد
فرزانه دهری سپیده ادب در برت بهوش
بامن بخوان حدیث عشق را که تکثیر شد
ازجعفری چه خواستی که جانش فدای تو
شعرش بخوان که برای تو به تحریر شد

علی جعفری

دیگر از حال منش غمزده هوشیار مپرس

دیگر از حال منش غمزده  هوشیار مپرس
غرق دریا شده ام  دمزده هوشیار مپرس
گریه های من از آن  دوری رخسار  تو بود
رخ  مپوشان تو دلا در زده هوشیار مپرس
ساده بودم  تو بدان  عشق  تو یادم  دادند
اینهمه هستی من شرمزده هوشیار  مپرس
یاد  پاییزم‌ و این گردش آبان خوش است
بیست وشش روز مراجمزده هوشیار مپرس
هدیه ای دارم از این فصل خزان میخواهی
میدهم جان خودم  نمزده  هوشیار  مپرس
جعفری با غم عشق  از چه  سری  می‌گذری
در نفس کن تو مرا سر زده هوشیار  مپرس

علی جعفری

وقت رفتن شده است ای همه اسرار بیا

وقت رفتن شده است ای همه اسرار بیا
وقت رستن شده است رویت دربار  بیا
پادشاهی که همه در حرمت جلوه گرند
یادی از ما تو بکن هر دفعه هوشیار بیا
حرمتی را که شکستند بر آن عهد و وفا
عاشقت هستم ومن شب شبه تکرار بیا
سود عشقی که نشد مرهم کردار بشود
این همه هستی من شد به  فنا دار  بیا
صحبت ازعشق شد و یاد تو من افتادم
بوسه خواهی تو بزن بر همه گفتار بیا
من که بیمار تو هستم شده ای درمانم
نسخه ام  پیچ و شفایم  بده بر دار بیا
گفتی از شعر مگو بر من درمانده مثال
گفتم ات خار مکن شأن خودت یاربیا
گر حرامم شده ای منکه در احرام توام
مرغ خاموش منی پر زن و هشیار بیا
عهد خود را مشکن طالب گفتارم باش
کن خلاصم تو بکش صاحب رفتار بیا
جعفری همنفس مرغ ثنا باش و بخوان
از سپیده تو بخوان گشته که بیمار بیا

علی جعفری

سرنوشتم را به تاریخ ازل تحریر کن

سرنوشتم را به تاریخ ازل تحریر کن
هان بیا ای آشنا از ما کمی تقدیر کن
لیلی ام را داده اند بر آشنای دیگری
قاصدی از او برایم کی رسد تدبیر کن
با محبت بودم و با سرگذشت مبهمی
مالک هردو جهان خواب مرا تعبیر کن
یوسف از کنعان و مصرش خسته شد
با شما هستم خدا کار مرا تفسیر کن
کن خبر آید سپیده تا بمیرم در رهش
ماه آبان کی شود تاک مرا تکثیر کن
کودک اندیشه ات آرام جانم گر شود
من فدایت میشوم حال مراتعمیر کن
حسرت دوری مرا آواره عالم چوکرد
آمدی جانم به قربانت مرا تحقیر کن
گرتو پوشیدی لباس ابیضو خاکستری
شرح زندانم بکن کار مرا نخجیر کن
جعفری با تارو پودعاشقی دیوانه شو
با لباس عاشقی اندیشه را تسخیر کن

علی جعفری

فرار مکن تو از من بدان وفا ترین بودم

فرار مکن تو از من بدان وفا ترین بودم
همیشه به عشقت بدان صفا ترین بودم
فرار مکن تو از من دل شکسته ای دارم
شکسته انددل من دلا جوان ترین بودم
فرار مکن تو از من به دست روزگار کین
تو بسته ای دل من دلا شفا ترین بودم
شنیده ای تو سخن که عاشقی درد است
خطا نکرده بودم دلا وفاترین ترین بودم
بجاست که ببوسمت از خم دو ابرویت
صدف توغنچه کن و دلا به جاترین بودم
فرار مکن تو از من که چوخورشید از ماه
بخواب شمس و قمر منم نواترین بودم
طلسم کائنات دلم بدست و دیده توست
بخوان تو کائنات منی منم بلا ترین بودم
بمان به باغ سخن شکوفه ها چه شدند
بگو سپیده بخوان منم فرا ترین بودم

علی جعفری

من خوش آواز ترین نغمه دل ساز توام

من خوش آواز ترین نغمه دل ساز توام
گل و سنبل بدهید نرگس شیراز توام
وقف این جان و دلم بر تن زیبا بشود
هان که برخیز و بیا تن تنه تن ناز توام
من دلم سوخت بیا راه نجاتم تو بده
همدمم باش و ببین منتظر جاز توام
ثروتی داشته ام بهتر ازاین عالم خاک
میدهم جان برایت منکه دمساز توام
رفتی و پشت سرت خانه خرابم کردند
ای به حج رفته من گردش پرواز توام
جعفری بوسه بزن از لب دریای سخن
آتش افروز و بیا شب شبه تن ناز توام
با سپیده سخن از مهر و محبت تو بگو
عشق ممنوعه من سنجش اعجاز توام
کار دنیاست که معشوق کند جلوه گری
من که عاشق شده ام منتظر ناز توام

علی جعفری

افتاد دل به دریا و راه نجات نیست

افتاد  دل به دریا و راه نجات نیست
ساحل کجاست بگو راه برات  نیست
همسایه  دل شکست و آشناست لیک
دریاست  اینجا  همیشه ثبات  نیست
صدق است و صادقانه می‌باید سخن
بحریست عاشقی را هم حیات نیست
سرد است دستان منو  همرنگ روزگار
این چهره زرد من از رنگ لبات نیست
آلوده کن این سخن را به رنگ چشت
دل هست وآن مهوش چشات  نیست
رنگ از طبیعت  گرفته ای و خطاست
آیینه ای هستی که طرح نگات نیست
پاکیست روان تو مقدس  محرمیست
میبوسمت همیشه قند و نبات  نیست
از جعفری چه آموخته ای ها نکوست
در قلب پاکی که جای  موات  نیست
آهسته می روم ای سپیده از  قلب تو
این بازی مرا ببین کیش ومات نیست

علی جعفری

فراموشت نخواهم کرد برایت ساز میسازم

فراموشت نخواهم کرد برایت ساز میسازم
من آهنگ جدایی راچو عشقت باز میسازم
گرفتم پندی ازمجنون طواف کعبه چرخیدن
تورا دیدم در آن محفل به دل پرواز میسازم

تو آن آهوی خرسندی خرامان گوشه درجانم
من از آن نافه مستت جهان را آز میسازم
امانم میدهی یارا نفس از کهکشان گیرم
ببوسم از کف پایت چو مجنون فاز میسازم
غمم افزودنی گشت و سپیده تارو خاموشم
ببار ای ابر خوش هیکل ز اشکت راز میسازم
عذابی کرده اند ما را فراق از دوری یار است
قفس زان جعفری بردارزعشقش ناز میسازم


علی جعفری