یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

اخطار برای چه میدهی به شعر و ساز من

اخطار برای چه میدهی به شعر و ساز من
گفتار به ساده گفته ایم و نسیت کنیاز من
آسوده باش و تو ببین جسارت نکرده ایم
هی پاک میکنی هرچه نوشته های سازمن

او خود می‌نویسد از تمجید و شور حال
با هدیه شعر نوشتم و او نیست ناز من
آسوده باش و هیچ دلی را نشکسته ایم
در چرخش است این همه شعر و سازمن


گر شاعر به شاعری بکند هدیه شعر خود
هرگز جسارتی ندیده ایداز برگ و ساز من
گر دوست دارید که ننویسیم ز مدح کس
هرگز مخوانید که شعر مرا نیست نیاز من

ما احتیاج لایک و تمجید نداریم ز کس
ازبس که پاک کرده اید بداهه های نازمن
از جعفری چه دیده ایدکه اخطار میدهید
هوشیار باش ایسپیده توهستی نیاز من


علی جعفری

بیابنشین سخن از عشق بگویم برقص

بیابنشین سخن از عشق بگویم برقص
احساس شادی بکنیم و ببوسیم برقص
از من مپرس که حال و روزم چها شده
کشتند عشقی را که بجوشیم برقص
بیا بنشین که حسرت دیدار تو کشت
هر غنچه گلی را شکفت ببوییم برقص
هرگز مرو که طاقت دوری هم ندارمت
دل را هم به عشق تو بشوییم برقص
از عشق بگو که کنسول آسمان شکست
درعشقیکه گناه نیست بپوشیم  برقص
عقلی بگفت که مجنون شده ای بخوان
هر نکته ای را که یافتی بکوشیم برقص
ساقی بیا که سپیده هم عاشقت شده
جامی را بگیر تو جعفری بنوشیم برقص


علی جعفری

منم به شهر آرزوها گذر نخواهم کرد

منم به شهر آرزوها گذر نخواهم کرد
بغیر تو با دیگری به سر نخواهم کرد
هنوزم به یاد تو من‌ خاطره ها دارم
بعشق تو خاطره‌ها بدر نخواهم کرد
فرشته ای که تو بزم صفایم هستی
بدون تو شبم را سحر نخواهم کرد
تو رفتی و اما که صاحب عزا گشتم
بتاکه نقش توراهم هدر نخواهم کرد
به خدمت‌ و‌ نوکری قوم‌ جفا رفتم
جفاست که خدمت شرر نخوام کرد
پریدی ازدستم وبه بزم دیگری رفتی
بیاد عاشقی هستم وحذر نخوام کرد
نگاه خنده مستت بلای جانم گشت
من این نگاه تو را خطر نخواهم کرد
بچشم جعفریت ببین کخنده توست
تو صد بوسه بچین ضرر نخوام کرد


علی جعفری

برخیز و بیا نقش تو زیباست دلم

برخیز و بیا نقش تو زیباست دلم
همرنگ توام شهر تو پیداست دلم
درآتش عشقی شده‌ام خانه خراب
تعبیرشده ام درپس رویاست دلم
زانرو که کند عالم هستی به زوال
لیلی تو بخوان عالم معناست دلم
مجنون شده ام قدر تو را میدانم
مفتون توام خاطره بر پاست دلم
ازسعدی وحافظ توچه میدانی گو
درهرسخنم شرح تو برجاست دلم
باران شده ام اشک رخت میباشم
آهسته بخوان بر سر دریاست دلم
ای جعفری یابوسه نمی‌خواهی گو
درگیر توام نقش توشید است دلم


علی جعفری

امروز قدری به یاد تو افتادم و گریه کردم

امروز قدری به یاد تو افتادم و گریه کردم
هرچه داشتم ودارم را بتو من هدیه کردم

اشکهای چشمم راگواه هست که تو‌میدانی
نوشتم  شعرهایم  را هم به تو فدیه کردم

دیدم فرشته ای را که مرا به گریه انداخت
ضامنم شدو گفت که اورا بتو هدیه کردم


خودرا در وادی عشق دیده ام خوش است
غفلتی نکرده خود را هم  وارد  قریه کردم

آتش گرفتم و سوختم به  یاد آن معشوقم
از راه دوری آمدم وخود را واردشریه کردم

از جعفری بخواه که هدیه کند این جان را
تقدیم تو کرده است آن را هم نسیه کردم

علی جعفری

ای کاش که میتوانستم تغییر زمان کنم

ای کاش که میتوانستم تغییر زمان کنم
تا این دل خسته خود راکمی جوان کنم
فرصت نشد که زندگی کنم از بهر زندگی
یک یار تازه ای بگیرم و نقل مکان کنم
ایکاش سن زمین و زمان هم بهانه بود
تقدیر نمینوشتند و من هم به جان کنم
ایکاش پرستو میشدم وبه کوچ عاشقی
پرواز خود را به هم سوی کهکشان کنم
اینجا ببین که تقدیر من و تو رقم زدند
آتش بیار معرکه چون نیست فغان کنم
ما مردمان برده ایم و بزنجیرخورده ایم
این زنجیر بردگیست نمی‌شود بیان کنم
آئین ودین ومسلک خودعوض کرده اند
با کافران زمان هم نمی‌شود عیان کنم
ایجعفری خموش باش به شعر عاشقی
افسوس مخورکه هم چنین وچنان کنم


علی جعفری

دردت به جان من باشد و من خریده ام

دردت به جان من باشد و من خریده ام
آن دردی را که توکشیده ای من ندیده‌ام
اشکت روان و سپیده اندوهگین مباش
هرکجا که توجان بخواهی من رسیده ام


علی جعفری

مینویسم تو بخوان شاهد اقرارم باش

مینویسم  تو بخوان شاهد  اقرارم  باش
میپرستم  تو بدان وارد  افکارم   باش

معدن از عشق و محبت بتراشم تو بمان
یافته ام سنگ طلا عاشق بازارم باش

میدهم عمرخودم را که حلال است بتو
در فنا هستم و تو عارف هر کارم باش

میوه عشق شدم و تاکه بچینی به سحر
منکه مستت شده ام طالب گفتارم باش

من که در کوی خراباتم اسیر تو شدم
درخرابات توبمان مونس غمخوارم باش

با سپیده زده ایم نام ونشان از برکات
ای دل اخلال مکن هر دفعه بیدارم باش

جعفری بوی بهشت از نفس آید به پدید
دربهشت هستم ومن عاشق رفتارم باش

علی جعفری