یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دایره ای ایجادکرده ای به سما خواهم رفت

دایره ای ایجادکرده ای به سما خواهم رفت
از این دایره هم به پیش خدا خواهم رفت

شوخی مکن که  گسسته ای به کوی عشق
من زنده‌ام که با تو به هرکجا خواهم رفت

تاریخ عشق تو را نوشته اند به دفتر جان
با این دفتر هم  به پیش شما خواهم رفت

سوختن خوش است و بدان مقابل  عشقم
من سوخته ام وبه پیش وفا خواهم رفت

خاطره ای ایجاد کرده‌ای که شده ام مجنون
لیلی کجاست که به پیش صفا خواهم رفت

از انفعال هم گذشته‌ ای به اوج ثنا شدی
با تو گرم  هستم و به اوج فنا خواهم رفت

ای جعفری  بپرس تو هم از حال این روزگار
با سپیده هم فهمیدی که بکجا خواهم رفت

علی جعفری

باز هم خواهی آمد که دوباره صدایت کنم

باز هم خواهی آمد که دوباره صدایت کنم
باز هم خواهی آمد که دوباره براهت کنم
باز هم خواهی آمد که مونس جانم باشی
باز هم خواهی آمد که دوباره نوایت کنم

باز هم خواهی آمد که آن ستاره حالم باشی
باز هم خواهی آمد که آن فرشته راهم باشی
باز هم خواهی آمدکه آن سخن های خوبت
باز هم خواهی آمدکه آن نوشته نابم باشی


بازه هم خواهی آمد که من هم بنده باشم
باز هم خواهی آمد که من هم زنده باشم
باز هم خواهی آمد که من هم ماندم اینجا
باز هم خواهی آمد که من هم خنده باشم

باز هم خواهی آمد که چشمانم براه است
باز هم خواهی آمد که ریحانم بچاه است
بازهم خواهی آمد که یوسف ات گشته‌ام
باز هم خواهی آمد که پیمانه ات بآه است


باز هم خواهی آمد که دولتت سور است
باز هم خواهی آمد که صورتت نور است
باز هم خواهی آمد که جعفری شور است
باز هم خواهی آمد که همتت جور است

علی جعفری

ترک من کردی چرا چون خوش بحالت می‌شود

ترک من کردی چرا چون خوش بحالت می‌شود
بدتر از  من را  تو خوانی  در وصالت  می شود
قدر من را چون ندانستی  بدان از صدق عشق
سوخته ام تا خود بدانی شرح  سالت می شود
من که مستورت شدم از یاد عشق غافل شدی
رفتی و این نکته ها از دل شکایت  می شود
عشق مجنون را نوشتند برخس و خاشاک دهر
عشق خود را هم  بدیدم  چون حکایت می‌شود
ساده بودم من نفهمیدم  ازدواج  از روی سخت
در  جهنم  زندگی سخت است  روایت می شود

شانس تو بدتر ز من شانس منم بدتر ز توست
جعفری چون  مرده است از تو وکالت می شود

علی جعفری

طاقت ندارم دوریت از ما تو دلداری بکن

طاقت ندارم دوریت از ما تو دلداری بکن
بنشین کنار پای من پیوسته بیداری بکن
دلرا مکن غمگینترین از آیه ها بگذشته ای
خواهی به دیدارم بیا ما را پرستاری بکن
میچینم از بند دلت من غنچه های عاشقی
میبافشم بر موی تو خود را فریبایی بکن
گفتم که ترکت میکنم دردوش دیدم آمدی
دستورشعرم میدهی گفتی دل آرایی بکن
هرگزمرو ازکوی من با شعرخود پیشم بیا
من عاشق روی توام با شعر خودکاری بکن
هرچندکه مال دیگران هستم بیا ایجعفری
پیوسته درجان منی درکارخود شاهی بکن
دستور شعرت میدهم روشنترین شمع منی
من خودسپیدت میشوم بانام من یاری بکن


علی جعفری

شوری به جان من فتاده ای بدان خزانه ها گرفت

شوری  به جان من فتاده ای بدان خزانه ها  گرفت
از بس ترانه  خوانده  بودم  برایت  ترانه ها گرفت
گریان  به سوی  تو دویدم و ندیدی ای عشق باوفا
عاشق بروی تو بودم  و چو اشکم کرانه ها گرفت
خواندیم  ملت عشق را بیا  که شدی تو شمیم دل
باری تو  آمدی به  پیشم  و گاهی جوانه ها  گرفت
یکباره  زدی  پیمان عشق  را شکستی که دور باش
ترکم  تو  کردی و برفتی  جواب فسانه ها  گرفت
من‌ درخواهش ماندن و‌ تو درخواهش رفتن شدی
از بس گریه کرده  بودم که  دهلیز خانه ها گرفت
گفتم  تو لیلی هستی و همدم دیگران شدی چرا
من هم که عاشق   شدم و جایم به ناکجا گرفت
گفتم که بیا دوست شویم و مهربان به سوی دل
ما دل شکسته ایم و بیا پایت به سایه ها گرفت
من خود عذاب کشیده ام و به سی سال زندگیست
مجنون کم آورده است  و بیا که عشقم  بها گرفت
ای جعفری به نام  سپیده کن شعر و غزل به جور
جوری بچین قافیه ها را که دمادم شفا گرفت


علی جعفری

شهد شیرین تو از شربت انگور خوش است

شهد شیرین تو از شربت انگور خوش است
قند لیموی تو از کندوی زنبور خوش است
تار گیسوی خوشت حلقه به گیتار سر است
می‌نوازم تو بخوان نغمه طنبور خوش است
من به دستگاه غزل قافیه اندیشم و بست
بر هزاران غزلم قافیه از شور خوش است
گفته بودی که مگو بر من مسکین تو سخن
من فراموش نکنم رویت منصورخوش است
عمر خود را به تو دادم که هزاران سال است
غافل از ماشدی و دولت مغرور خوش است
سادگی کردم و من خام تو گشتم تو بخوان
این همه شعر وغزل بادل رنجور خوش است
گفته بودم که مزن تیر خلاص از سر عشق
گرتو معشوق منی جعفری از نور خوش است
با سپیده به جهان شعر و غزل خواهم سفت
دفترم نام تو باشد به عیان جور خوش است


علی جعفری

گر نفهمم کرده ای اشکال ندارد خار کن

گر نفهمم کرده ای اشکال ندارد  خار کن
تازه فهمیدم بخوان اندیشه را تکرار  کن
گرنفهمم کرده ای دستت مریزاد ای صنم
من نفهمم من نفهمم جمله هایت بارکن
خواب لیلی دیدم و توضیح آن رامیدهم
در پروفایلت  بمان تا صحنه ها را زار کن
آری آری من نفهمم شعرهایم راچه گشت
منکه می‌فهمیدم  اما هر چه دارم نار کن
در جهانی که غوغا گشته بر این خاکیان
شرح مجنون میدهم تا خاکیان را دار کن
در نهانم بوده ای اکنون تو هم بیگانه ای
زخم  شمشیری بزن تا نصف جانم تار کن
باسپیده عهدوپیمان بسته ام تاجان دهم
تابه توصیفش شوم من جعفری رایار کن


علی جعفری

آسمان را رنگ آبی مظهرش آسایش است

آسمان را رنگ آبی مظهرش آسایش است
رنگ زیبا رنگ رویا رنگ در فرمایش است
در میان دختران سر زمین جنگی  بپاست
دختران سرزمینم  پاک و بی آلایش است
افتخار ما شودند این حوریان نو سرشت
ماهران عشق باشند طاهران  زایش است
تاج گل باید زنم  این  پاکرویان را بهشت‌
وه چه زیبا دربهشتم کیمیای سازش است
گیسوان پاکشان را  رنگ  سیمین  میزنیم
مادران سرزمینم ناز نعمت خواهش است
بوسه زن از پای دختر مادر فرد است اوی
حضرت مریم شوند وروشنای تابش است
جعفری از عالم عشق حسرت گل را کشید
ای سپیده عالم عشق عالم فرسایش است


علی جعفری