یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای مهربان تر از باران

ای مهربان تر از باران
ای گرم تر از آفتاب
ای رنگی تر از رنگین کمان
زندگی سپری ثانیه های با تو بودن
زندگی
قدم زدن با تو
زندگی
خیس شدن در کوچه های شهر بارانی است

زندگی رنگین تر از آنیست که ما قدر ندانیم
کوتاه تر از آن است
که با ترس بمانیم و با لرز بخوانیم
زندگی نیلی تر از پرده نیلوفری
سرخ تر از لاله های کوهسار
به نارنجی پرتقال
و به زردی آفتابگردان
زندگی یعنی
به انتظار تو نشستن
برای تو دویدن
به آغوش تو رسیدن..


بهنام بادپروا

غم فراق در چشمانم

غم فراق در چشمانم
اشک شوق بر دیدگانم
می خواهم بیشتر اینجا باشم
خوشبختی همینجاست
در پستوی همین خانه
در باغچه پشت حیاط
در ساقه و برگ و نور و گیاه
انگار گمشده ام را پیدا کردم
دوست دارم اینجا را بغل کنم
و دقایقی بغض دلتنگی هایم را بترکانم
تا جاری شود اشکِ رهایی غم از برزن دل
مدتی باید باشم
زود باید برگردم
چقدر اینجا زیباست
مادرم چای می ریزد
پدرم زیبا می خندد
چه صفایی دارد دل من
زود باید برگردم
باید بروم
این فکر مرا می آزارد..

بهنام بادپروا

بگذار با صدای گرفته ام تو را صدا بزنم

بگذار با صدای گرفته ام تو را صدا بزنم
بگذار با دل گرفته ام تو را در آغوش بگیرم
بگذار قلب هایمان در کنار هم آرام گیرد
دست هایت را به من بده دست های تو رهایی بخش من از دلشوره هاست
بگذار زمان را در لحظه های کنار تو خلاصه کنم
بیا ساعت ها به آسمان خیره شویم و تو از ستاره ها برایم بگو..
از خودت برایم بگو
از اینکه کدام خوراکی را بیشتر دوست داری
و من فقط نگاهت می کنم تا شیوه خندیدنت را به خاطر بسپارم...
بگذار من باشم و تو و حسادت ثانیه ها
تا به خودمان بیاییم ببینیم ساعت ها گذشته‌...


بهنام بادپروا

فرض کن صبح باشد و پنجره و نور

فرض کن
صبح باشد و پنجره و نور
یک فنجان چای
یک فرش رنگین
و هزار جرئه شادی..
یک بغل آرامش برای تو
یک دل سیر تماشا برای من


بهنام بادپروا

خلوتی می خواهم

خلوتی می خواهم
به کسی هیچ نگویم
 و بروم جایی دور
جایی دور تر از بیشه دور
خوب شوم خوب
غرق احساسی از جنس غروب
خون گرم باشم مثل جنوب
خوب تر از خواب دم صبح
خوب تر از چای دم عصر
بتوانم هواری بکشم
از ته دل ناله و زاری بکنم
بگریزم از همه کس‌
از همه نافرجامی ها
بی خبر از درد و غم و رنج
شادی را در پستویی پنهان کنم
گهگاهی بتوانم سر بزنم
جرعه ای از آن را سر بکشم
تا رخنه کند در دل
و غم دل بکند از دل من

بهنام بادپروا

از خیابان هستی که می گذری

از خیابان هستی که می گذری
در انتهای کوچه امید
آن جایی که رنج به بن بست می رسد
در خلوتگاه عشق
آن جا مرا می یابی
بر بالین فراغت می خوابم
غم با دستان چروکیده اش برایم چای می ریزد
و وقتی شادی پرده اتاقم را به کناره ها میزند
نور صفا می تابد بر رخ زندگی من
دلهره چندیست که نیست
او با آرامش دل خوب نبود
آرامش دل کیست؟
اوست دوست دیرینه من
نوازنده نت های قلب من
از ازل در دل من خانه داشت
رفیق فاب دل من بود
به تازگی دریافته ام...
او بر پهنه اقیانوسِ حضور است


بهنام بادپروا

خورشید من پشت کدامین ابری

خورشید من پشت کدامین ابری
جهانم از تو روشن است
و دیدگانم برای تو بارانی
دلم اندازه همان ابر گرفته
پیش آ
بگذار روشنی را بیشتر احساس کنم..


بهنام بادپروا

تو همان نرگس زیبای بهاری

تو همان نرگس زیبای بهاری
تو قوی ترین دختر سالی
شیرین تر از آن شیرینی آن شب هایی
به همان شیرینی به همان زیبایی
تو عزیزی ،تو جمیلی ، تو رهایی
تو رفیق روز های طاقت فرسایی
تو لطیف تر از بارانی
تو گل آفتاب گردانی
تو شدی تکیه کلامم
تو شدی مایه لبخند
چه خوش است عطر نگاهت
شیرین تر از آن ، لحن صدایت
چشمانم خیره به آن صورت ماهت
تو بخندی دل من غصه ندارد


بهنام بادپروا