یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از خیابان هستی که می گذری

از خیابان هستی که می گذری
در انتهای کوچه امید
آن جایی که رنج به بن بست می رسد
در خلوتگاه عشق
آن جا مرا می یابی
بر بالین فراغت می خوابم
غم با دستان چروکیده اش برایم چای می ریزد
و وقتی شادی پرده اتاقم را به کناره ها میزند
نور صفا می تابد بر رخ زندگی من
دلهره چندیست که نیست
او با آرامش دل خوب نبود
آرامش دل کیست؟
اوست دوست دیرینه من
نوازنده نت های قلب من
از ازل در دل من خانه داشت
رفیق فاب دل من بود
به تازگی دریافته ام...
او بر پهنه اقیانوسِ حضور است


بهنام بادپروا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد