ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
شب غوغایی ست
رجز خوانیِ رویایِ تو را دیدن
با ماه
دست در زلف تو بردن
با شعر
وموسیقیِ چشمهایت
تا طلوع عشق..
نیلوفر_ثانی
ما نظر از خرقه پوشان بسته ایم
دل بـه مهـر بـاده نوشـان بسته ایم
جـان بکــوی مـی فـروشـــان داده ایم
در بـه روی خود فــــروشـــان بستـــه ایم
بحـــر طــوفـــان زا دل پــر جـــوش مـــاست
دیـــده از دریـــای جـــوشــــان بستــــه ایم
اشـــک غـــم در دل فــــرو ریــــزیـــم مـــا
راه بــــر سیـــل خروشــــان بسته ایم
بــر نخیـــزد نالــــه ای از مـــــا رهی
عهد الفت با خموشان بسته ایم
رهی معیری
______آی آدم ها______
دوستی در دوری است اکنون…
در تبآلوده زمستانی پر از بوران
خِسخِسی میآید از نای هزاران مرد
از درون سوتک ناز گلوی طفلک معصوم
از صمیم سینههای مادران غم
سرفه میروید؛
سرفههای بیامانِ خشک و دردآگین.
من یقین دارم
دوستی در دوری است اکنون.
اضطراب جنگ در هر کس
شعلهور اما،
کس نمیداند که دشمن کیست.
دشمنان، این
ناپدیدارانِ هر جایی،
ذرههای بینشانِ شومِ مرگآجین
یکهتازِ عرصههای تنگِ پُر مَرگند.
” آی!
آدمها!”
رستم و گُردآفریدان فراوانی
در دلِ هفتادخوانِ خفگیآور
با پر سیمرغ
در هوای زندگیدادن به آدمها
پیش میرانند.
با وجود این پرستارانِ بودنها
آسمان سینهها بیشک
آبی و پُرنور خواهد شد.
چهرههای زردِ ماتمناک
دور از این زنجیرهی جنجال
از ترنم
از سرور و شورهای پاک
از شکوه و شوکتِ بودن
بیگمان سرشار خواهد شد.
#دکتر_احمد_کنجوری
خسته ام
از عقربه ها
که حرف تازه ای
ندارند
خسته ام از دیوارها
که پشت به آفتاب کرده اند
و خسته ام
از جاده هایی
که خودشان را
به بیراهه زده اند...
بیچاره این پنجره
که خستگی ام را
تاب نمی آورد...
((آرزو کاظمی))
او شعر می نویسد،
یعنی او دست مینهد
به جراحاتِ شهرِ پیر
یعنی او قصه میکند
به شب از صبحِ دلپذیر....
((احمد شاملو))