یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یکبار بیا به حُرمتِ قصّه یِ پاییز

یکبار بیا به حُرمتِ قصّه یِ پاییز
دیوانه بِشو.. باز, تو ای لاله یِ آویز

تنها شدم ای روسری از مویْ فِتاده
ای دخترِ زیبایِ پُر از ماچِ دل انگیز

فرقی نکند اهل کجا بوده و هستی
بَرکن زِ خود این پرده, تو ای ماهِ بلاخیز


پروانه که خود سوخته یِ شمعِ جفا بود
آهسته شبی گفت, که ای واله یِ شبخیز

در هر دو جهان,گَر که بگردیم و بپرسیم:
پیدا نَشَوَد, شیک تر از دخترِ تبْ ریز ...

عیسی نصراللهی

باران که بارید چترت را بر دار با من بیا!

باران که بارید چترت را بر دار با من بیا!
هوا دو نفره میشود...
شاید هم سه چهار نفره
دسته جمعی بزنیم ب دل خیابان, بیابان , جاده
مگر قرار است باران ببارد؟
اصلا میخواهی چتر نیاور
آمدیم و باران نزد
کسی هم نیامد.
راستی تو می آیی؟؟؟
؟؟؟
اصلا میگذاریم برای بعد!
شاید باران هم بارید...

حجت هزاروسی

شب است و غم نشستگان نظر به ماه می کنند

شب است و غم نشستگان نظر به ماه می کنند
در این سکوت دل شکن سخن به آه می کنند
نوای بوف شوم هم سکوت شب شکسته باز
چه بی صدا و بی نوا به هم نگاه می کنند
غریب رانده از وطن به گوشه ای نشسته دور
در آن غبار و تیره گی نِگه به راه می کنند
شب از ستاره پر ولی سبد سبد نچیده اند
به ابر آه و دود غم سحر سیاه می کنند
چرا به سر نمی رود شبانِ تندبادِ سرد

گرفته دست ماه را سرش به چاه می کنند
یکی ز شب نشستگان چراغِ روشنی به دست
که عمر روزگار غم بدان تباه می کنند
اگر نوید روشنی به شب رُوان دمیده اند
طلوع مهر می رسد شبم پگاه می کنند

سجاد حقیقی

لب هایت واژگان عاشقانه ای ست

لب هایت
واژگان عاشقانه ای ست
که وقتی ورق می خورند
از دورِ عشق
بارانُ آغوشُ بوسه ها می آیند



پرویزصادقی

گفتم اگر بیایی ,گویم ز حال و روزم

گفتم اگر بیایی ,گویم ز حال و روزم
شب تا سحر نشستم, ای ماه دل فروزم
مارا به شوق دیدار, چشم انتظار کردی
شاید که نیّتت بود, با درد خود بسوزم
رسم جفا ندانم ,از که فرا گرفتی
کردی جفا و امّا ,چشم از رُخت ندوزم
من با مرام مردی ,مهرت بدل نشاندم
گشتی سراب جانا, در گرمی تموز

هرچند بی‌مرامی ,بسیار دیدم از تو
درجان و دل نشستی, میخواهمت هنوزم
(سینا )نکرد یاری , اقبال و بخت مارا
گویا فلک روا داشت این آورد به روزم

رحیم سینایی

از تمام تو تمامت را بخواهم

از تمام تو
تمامت را بخواهم
نه فقط روح
که
جانت را بخواهم
از آب آیینه
و
از باد
عطرت را بخواهم
شانه به شانه ی مویت
,نازت را بخواهم
از گلویت
, آوای جان جانانت را بخواهم
بوسه ای شیرین بر لبانت
,شهد جانت را بخواهم
نه فقط این,
طلوع آنت را بخواهم
تو نگو نه که من
روی آن ماهت را بخواهم
تو همانی گر بمانی
از زمانه
هیچش را بخواهم.


محسن گودرزی