ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
شب است و غم نشستگان نظر به ماه می کنند
در این سکوت دل شکن سخن به آه می کنند
نوای بوف شوم هم سکوت شب شکسته باز
چه بی صدا و بی نوا به هم نگاه می کنند
غریب رانده از وطن به گوشه ای نشسته دور
در آن غبار و تیره گی نِگه به راه می کنند
شب از ستاره پر ولی سبد سبد نچیده اند
به ابر آه و دود غم سحر سیاه می کنند
چرا به سر نمی رود شبانِ تندبادِ سرد
گرفته دست ماه را سرش به چاه می کنند
یکی ز شب نشستگان چراغِ روشنی به دست
که عمر روزگار غم بدان تباه می کنند
اگر نوید روشنی به شب رُوان دمیده اند
طلوع مهر می رسد شبم پگاه می کنند
سجاد حقیقی