یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آه دلتنگی عجب دیوانه می سازد مرا

آه دلتنگی عجب دیوانه می سازد مرا
عادت لب های تو ویرانه می سازد مرا
دوری از من در فراقت دردهایم چاره نیست
بوسه چشمان تو آرام می سازد مرا
گفته بودی گر مراد افتد فراق من رسی
جای زخم گفته ات رنجور می سازد مرا

تیشه بر آتش زدن های شبانم را چه سود
انجماد خاطرم از خویش می راند مرا
بی گمان امشب دیان دادگاه چشم تو
حکم کشتن داده و بر دار می سازد مرا
در فراقت شد خیالت همدم شب های من
بی گمان جان کندنم فرهاد می سازد مرا...


منصور الهیاری

مرا چه می‌شود؟

مرا چه می‌شود؟
نمی‌دانم
نمی‌دانم
نمی‌دانم
افق گسترده
شب تاریک
خط ممتد جاده
زیر نور ماشین
چگونه
گذشت این شب
سرد
سرد
پر از درد
حال دلم
آشفته
آشفته
آشفته
رنگ سیاهی زده بر من
دست نقاش
مات و مبهوت
شبی دیگر
باز خط ممتد
و باز هم
بازهای دیگر


مهرداد درگاهی

تصور کن یک روز دفتر زندگی ام را باز کنم

تصور کن یک روز دفتر زندگی ام را باز کنم
و تو در یکی از صفحات آن باشی
در حیاط خانه مادربزرگ
روی تخت چوبی
نشسته باشی
طعم هندوانه شیرین تر شود
و با هم ببینیم
کاشی بازی هور و ماهی
در حوض آبی
کاجی
کاکتوس
شبدر
شمعدانی
در روز آفتابی
درخت سیب صدایمان کند
و راز سیب سرخ را به ما بگوید

نسترن دانش پژوه

پاییز

دلم می‌خواد
بعدا از خدا بپرسم
چجوری ایده پاییز به ذهنش رسید
بعد هم بگم خدایا تو خارق‌العاده‌ای
و همدیگه رو بغل کنیم...