یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نیمه شب بود

نیمه شب بود
نور در چارطاق کلبه می تابید
ماه خیره در سکوت شب
سر خمیده گوشه ایوان
رقص پنجره را می پایید

ابر در ذکر و تسبیح است
عشق در سجاده اش پیداست
باز باران می نوازد قامت دیوار
باد آوازی کهن سر داد
آسمان ای با سخاوت مرد
مادر ایام را بنگر
در اجاقش آتشی دارد
وین زمستان
مادر ایام
خالق عشق است ...


منصور الهیاری

آه دلتنگی عجب دیوانه می سازد مرا

آه دلتنگی عجب دیوانه می سازد مرا
عادت لب های تو ویرانه می سازد مرا
دوری از من در فراقت دردهایم چاره نیست
بوسه چشمان تو آرام می سازد مرا
گفته بودی گر مراد افتد فراق من رسی
جای زخم گفته ات رنجور می سازد مرا

تیشه بر آتش زدن های شبانم را چه سود
انجماد خاطرم از خویش می راند مرا
بی گمان امشب دیان دادگاه چشم تو
حکم کشتن داده و بر دار می سازد مرا
در فراقت شد خیالت همدم شب های من
بی گمان جان کندنم فرهاد می سازد مرا...


منصور الهیاری