ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دریای من
ای سرچشمهی آرامش و رهایی
از دور دستها
امواج چشمانت را به تماشا نشستهام
دلم به سوی تو رهسپار است
آغوش بگشا و در خویش غرقم کن
تا اسیر تو گردم و رها از جهان
رها از رنگها و اسیر بیرنگی تو
آری
در میان انبوه رنگها
تو برای من همچون آب, بیرنگی
بیرنگ, آرام بخش و زلال
آنقدر زلال که میتوان
خود را در تو پیدا نمود و به تماشا نشست
و جریان زندگی را در نفسهای تو حس کرد.
در روزگاری که آدمهایش فصل به فصل, نه
لحظه به لحظه رنگ عوض میکنند.
تو همچنان بیرنگ بمان
هیچ رنگی را در خود راه مده
من از رنگها هراسانم و از تبدلها گریزان.
بیرنگ بودنت را دوست دارم
آرامم میکند و اطمینانم میبخشد.
از هیاهوی رنگها پناه میبرم به آرامش بیرنگ تو.
پناهم ده و آرامم کن.
فاطمه محمدی
ببخش اگر دست شعرم خالی ست
هیچ خیالی
هنوز واژه ای نزائیدست
که حقّ چشم هایت را ادا کند
پرویزصادقی
آن روز
در آن خلوت پاییز
که او مثل تو خندید و
مرا برد
به آن لحظه ,به آن روز
نگاهت به نگاهم گرهی خورد و...
من کودک دیروز
از آن لحظه, از آن روز
شدم شاعر امروز!!
مریم مینائی
دلِ من
پیشکشی
از همه ی مِهرِ تو بود.
تو که رفتی
همه تن مِهر شدم
در خش خشِ پاییزیِ برگ...
علی رضا عزتی
بارانی،پر از رعد و برق
گاهی آفتابی
زندگی مثل لبان توست
گاهی برایم می خندد
گاهی اخم می کند
عاقبت هم نفهمیدم
تو،زندگی هستی
یا
زندگی خودِ توست !؟
نیماهوشمند