یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

قدمی باید زد

قدمی باید زد
زیر این نم نم باران قشنگ
هیچ می دانی تو
حکمت باران چیست؟
اشک هایی ست عمیق
از دل نازک ابر
قصه ی عاشقی ابر و ...
دل پاک زمین
عشق بی آلایش
بوسه هایی ست لطیف
مثل گلبرگ گل سرخ قشنگ
قطره های باران
می زند بوسه به لب های زمین
نور این رعد همان
عشق بازی زمین با آسمان
این همان است که عشاق جوان
حال خوبی دارند
دست در دست به زیر باران


مریم مینائی مارال

عزیز من کجایی ببینی

عزیز من کجایی ببینی
که بی تو بی قرارم
به خواب من بیایی ببینی
هوای گریه دارم
عزیز من فراقت دلم را هزار تکه کرده
بیا ببین عزیزم زمین هم
بحال دل چگونه گریه کرده
بیا بیا عزیزم که طاقتم تمام است
بیا اگر نیایی خنده به لب حرام است
بیا به خواب نازم ببوسم لبت را
چو تشنه ای به دریا
بیا بغل بگیرم سرت را به سینه ام
چو پولکی به شب ها
بیا بیا بگیرم تو را من ز آسمان رویا
بیا بیا عزیزم کنارم چو ماه آسمان ها
بیا بیا خدا هم دلش به این وصال است
بیا که لعل این لب فقط به تو حلال است


مریم مینائی مارال

چند تار موی سپید را گیس کرده ام

چند تار موی سپید را گیس کرده ام
در پاکت نامه ای گاهی رنگ می گذارم
که به زودی
بدستت خواهد رسید
تا به چشم ببینی
یادگار دوران دوری ات
چگونه چله کشیده
بر گندمزار گیسوانم

مریم مینائی مارال

امروز کلیشه ای به دیوار زمان بود

امروز کلیشه ای به دیوار زمان بود
آن را که جدا کرده‌ ز ما جور زمان
لایق دیدار , دگر نیست
گر عاشق و دلداده شوی خوب بدانی
جز آن مه دلدار ...
کسی لایق دیدار, دگر نیست !!

مریم_مینائی

باید بدهد شکوفه این عشق

باید بدهد شکوفه این عشق
در فصل بهار موسم عشق
تحویل شوی همین بهاران
جانانه ی من بهانه ی عشق

مریم مینائی مارال

منم که با زنانه ترین واژه ها

منم که با زنانه ترین واژه ها
ترانه می بافم
بگو که با مردانه ترین ساز
عاشقی بلدی!!

مریم مینائی

رقص برگ و رقص باران , رقص عشق

رقص برگ و رقص باران , رقص عشق
مست آغوشم شوی ...
جایت بهشت
آتشی بر جان ما ...
افکنده عشق
می کشاند عقل را , این سرنوشت
دست تقدیر‌ من و تو ...
دست عشق
تو منی یا من توام در این سرشت !!
شاید این پاییز , این دریای عشق
روز هجران را کند وصل و ...
شود عالم بهشت !!


مریم مینائی

وای به روزی که زن ها عشق ورزیدن را فراموش کنند

وای به روزی که زن ها عشق ورزیدن را
فراموش کنند
شمعدانی های باغچه دق می کنند
فنجان ها برای دیدن روی ماه چای تازه دم
چشم به در می‌ مانند
عطر برنج دم کشیده شمال از آشپزخانه
پر می کشد
ظرافت و زیبایی از فضای خانه
رخت برمی بندد
ماهی قرمز تنگ بلور گوشه ای کز می کند و ...
بغضش می گیرد
بوی خاک باران خورده سرزمین خانه را ترک می کند
و عشق چادر سپیدش را به سر کرده
کلون خانه ی دیگری را به صدا در می آورد
اگر فقط یک روز
زن ها عشق ورزیدن را فراموش کنند!!