یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

قول بده

قول بده

بهار که از راه رسید،محکم در آغوشم بگیری

دلتنگی که قرنطینه سرش نمی شود

دلتنگی که اپیدمی حالیش نیست

دوایش آغوش و بوسه است

دلتنگی نمی فهمد

همچو ویروسی که هزاران یار برده است

صدها عشق ربوده است

و بین ما حصاری کشیده است از درد...


((افسانه بشری))

من می توانم به تو فکر نکنم

من می توانم به تو فکر نکنم
می توانم خاطره ی
چشم ها و دست هایت را
به باد بسپارم
من حتی می توانم
لبخند شیرین کنج لب هایت را
از حافظه ی
خواب و بیداری ام پاک کنم
اما نمی توانم
برای فراموش کردنت نمیرم ...!

شهره_عابد

زیبایی،مثل وسوسه ی چیدن گلِ سرخ

زیبایی،مثل وسوسه ی
چیدن گلِ سرخ
از باغ همسایه،،
گریزان ،مثلِ نقاشی روی باد
که حسم را به هر
سو میبرد با خود،
لطیف، مثلِ رطوبت
هوای صبحگاهان،
و شیرین، مثل خوابِ من
که غرق رویای تو
می شود هرشب،،،


فاطمه مصطفایی

برایم نامی انتخاب کن که راحت بخوانیم،

برایم نامی انتخاب کن
که راحت بخوانیم،

نام من سخت است انگار،
در دهانت خوب نمی گردد،
من با صدای تو من می شوم،
مرا بارها و بارها بخوان!
تا به فراموشی خویشتن دچار نشدم،،

فاطمه مصطفایی

شاید برای شاعر همه چیز این باشد که

شاید
برای شاعر
همه چیز این باشد که
از هر صفحه ی شعرش
کبوتری جهان را
سپیدترین شعر ِ او کند
شاید
فقط شاعر باشد که
می داند
اشک ها فرو نمی ریزند
برمی آیند
از عهده ی عاشقی
که دل اش را
بر زمین نمی گذارد
تا از نقشه
زمین بردارد
شاید
فقط شاعر باشد که
هرگز باورش به جنگ نمی رود
و نفس هایش
مرگ را جا به جا نمی کند
شاید ...


نسترن خزایی

هنوز چیزی برای نگفتن دارم

هنوز
چیزی برای نگفتن دارم
چیزی که
به صفحه ی رفتن شناسنامه ام
سخت می گیرد
و رقص هایم را
به مهاجرت می خواند
باز
آرام تر ایستاده ام
در اندیشه ی بادی که
هنوز چند ضلع ام
با او نرفته اند
به فصل های بیرون از
سطری که
همیشه سیاه بافته شده اند

سر می گردانم و
رفته ها و نیامده ها را
در پیراهنی می ریزم که
همیشه نیمه تمام
به یادم می آورد که
قسمتی از جهان را
زیبا نبوده ام
واین
شاید طبیعی ترین
بودن باشد ...

نسترن خزایی

بیا!!

بیا!!
باز به رعشه ای از
رخشانِ رویت
دو صد بهشتم به عینه عیان کن!!
بیا!!
که در خاطرهٔ خمارِ چشمهایت
همچون مجنون
اسیر به زنجیرم وُ
به این روزگارِ،،، یکی بودنها،،،

بس!! تشنه به
آغوشِ عشق و نجوایِ شیرینم!!
آه!!
ای ماهه افسونگرم
بیا وُ بگیر مرا از
ظلمتِ تکرارِ این شبهایِ تنهائی!!

علیزمان خانمحمدی