یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک جمله را که نمی‌شود در یک روز

یک جمله را که نمی‌شود در یک روز
بارها تکرار کرد
نه، نمی‌شود
لطفش کم می‌شود
و من هر روز به شکل‌های متفاوتی
دوستت دارم را زمزمه می‌کنم
غروب زمستان است
برایت چای‌تازه دم کرده‌ام ...

شهره_عابد

کاش میشد دستهای پاییز را میگرفتم و

کاش میشد
دستهای پاییز را میگرفتم و
نگه ش می داشتم
کاش میشد
به عریانی درخت و
سرگردانی باد قسم ش می دادم
که بماند و
باز هم آبروی
اشکهامان را زیر باران
بخرد ،
که باز هم خش خش برگ ها
امید برگشت را زنده کند
کاش دستهایم کوتاه نبود
برای نگه داشتن تو
پاییز
باران
و همه ی آنچه که دوست میدارم ...

شهره_عابد

من می توانم به تو فکر نکنم

من می توانم به تو فکر نکنم
می توانم خاطره ی
چشم ها و دست هایت را
به باد بسپارم
من حتی می توانم
لبخند شیرین کنج لب هایت را
از حافظه ی
خواب و بیداری ام پاک کنم
اما نمی توانم
برای فراموش کردنت نمیرم ...!

شهره_عابد

مثل نسیم بهار

مثل نسیم بهار
مثل شکوفه های صورتی سیب
مثل نم نم باران
صبح یکروز پاییزی
یا برفهای نشسته
بروی کاج همسایه
همینقدر لطیف وزیبا می آیند ..


محو تماشا که شدی
لبخند که باریدی و
گونه هایت که سرخ شد

آرام آرام میروند
مثل پرستوی کنج ایوان
آنگاه تو می مانی و
لانه ی متروک ....

می دانی
آدمها را می گویم ....
آدمها
زود تمام میشوند ....

شهره_عابد

پرسیدن ندارد

پرسیدن ندارد
فریاد زنها را می توانید از رنگ رژهایشان بشنوید ؛
آنها که لب هایشان
بی وقفه جیغ می کشد
تنها ترینند ...

شهره_عابد

کاش کسی بگوید

کاش کسی بگوید
این بهار
رستاخیز طبیعت است

یا من ؟!
که هر صبح
هزاران زن در من
به دوست داشتن ات
سر بر می دارند ...

شهره_عابد