ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
شمعدانی کنار پنجره
زبان نور را بهتر می فهمد
که اینگونه زیبا
از درون می شکفد
سحر_عزیزمحمدی
از یادم نمیرود
وقتی این همه از شانهی باد
پرواز به خیالم میرسید
و در عبور هر ابری
باران به بدرقهی نگاهم میآمد
آسمان هر بار قرارش را
با چشمهایم تمدید میکند
تا من از فراز هر رویا
به عاشقانههایم برگردم
سیده مریم وهابی
می چینم تمام آن سیب ها را
و می بلعم تمام خاطرات بَدت را آدم !
"تو" فقط بیا تا دوباره به آن باغ برویم
من زمین را هَوَس کرده ام
گویی که عشق را باردار شده ام
.
.
.
همیشه تقصیر حوا نیست !
ما از آدم هم "غافل" شده ایم
اشکان صامت
بارها برایم پیش آمده ، آنقدر زیاد که دیگر حسابش از دستم در رفته است .
بارها شده است زیر یک عکس تکنفره ،زیر یک نوشته ،زیر یک دردودل
زیر یک عکس چنده نفره ، زیر یک عصیان ، زیر یک لطیفه و ..
دلم میخواسته کامنت بگذارم ،
دلم میخواسته در موردش حرف بزنم
دلم میخواسته بنویسم فلانی جان این عکست چقدر خوب است ،
اصلا چقدر خنده به تو می آید ،
تو اصلا همیشه باید بخندی ،
حیف تو نیست آخر ؟
میگفتم فلانی جان این لباس رنگ و وارنگ چقدر به تو مزه میدهد ،
اصلا تو همیشه همین رنگی بپوش ،
این رنگ ، رنگ خودت است ،
انگار سندش را زده باشند به نام ت !
دلم میخواسته زیر دردودل فلان کس بگویم ،
آخ .. آخ که میفهممت ،
آنقدری که کاش الان پیشت بودم و تا جایی که بیهوشی مجال میداد با تو درباره اش صحبت میکردم ..
کاش کاش که پیشت بودم
بارها و بارها این اتفاق برایم پیش آمده که تمام حواسم را گذاشته ام و کامنت و حرف دلم را نوشته ام و بعد روی صندلی ام قِل خوردم ام به عقب ، چشمانم را ریز کرده ام و نگاهی به کل نوشته ام انداخته ام و بعد غرولندی با خود کرده ام و یک کنترل + a گرفته ام و از بیخ و بن همه ی آن چیزی که در دلم بوده را پاک کرده ام !
آنقدر کامنت های ننوشته و حرف های نزده اما حفظ کرده دارم که آن سرش ناپیدا
یک لیست دارم از آدم هایی که قرار بود کلی حرف بهشان بزنم ، اما نشد که نشد ،
گاهی اوقات میبینمشان
و گاهی اوقات بهشان فکر میکنم و پیش خودم میگویم :
فلانی جان ای کاش آن روز آن حرف را به تو زده بودم
ای کاش آن کامنت بی مصاب را گذاشته بودم
ای کاش تو میدانستی همه ی این روزها که میگذرد در من چه خبر است ،
ای کاش میدانستی ..
و در دنیا هیچ چیز ،
هیچ چیز سنگین تر از حرف های نگفته نیست .
همین.
پویان_اوحدی
+گاهی وجودآدم آنقدر لبریز میشه دوست داره ساعت ها فقط به حال خودش و روزگار گریه کنه:(
دست مون رو بگیر یا حسین(ع)
ما را تو با گرفتن جان امتحان نکن
از جان خود عزیزتری داشتیم..رفت...
سیدمهدی_ابوالقاسمی