یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سال ها طول کشید

سال ها طول کشید تا یاد بگیرم که آدم ها را نباید رعایت کرد ،

بلعکس جایی که فهمیدید این جا آخر راه است ، جایی که تشخیص دادید این آدم آن آدمی که می پنداشتید

 نیست باید بگذارید و بروید ، از گوشه و کنار هم نه ، از وسط آن آدم باید رد شوید ،

 طوری که رفتن شما را به وضوح ببیند ،

 باید بدون خداحافظی بگذارید و بروید ، باید بدون خرج کردن معجزه ی نگاه آخر بگذارید و بروید!


بارها برایم پیش آمده ،

بارها برایم پیش آمده ، آنقدر زیاد که دیگر حسابش از دستم در رفته است .

بارها شده است زیر یک عکس تکنفره ،زیر یک نوشته ،زیر یک دردودل
زیر یک عکس چنده نفره ، زیر یک عصیان ، زیر یک لطیفه و ..
دلم میخواسته کامنت بگذارم ،
دلم میخواسته در موردش حرف بزنم
دلم میخواسته بنویسم فلانی جان این عکست چقدر خوب است ،
اصلا چقدر خنده به تو می آید ،
تو اصلا همیشه باید بخندی ،
حیف تو نیست آخر ؟
میگفتم فلانی جان این لباس رنگ و وارنگ چقدر به تو مزه میدهد ،
اصلا تو همیشه همین رنگی بپوش ،
این رنگ ، رنگ خودت است ،
انگار سندش را زده باشند به نام ت !
دلم میخواسته زیر دردودل فلان کس بگویم ،
آخ .. آخ که میفهممت ،
آنقدری که کاش الان پیشت بودم و تا جایی که بیهوشی مجال میداد با تو درباره اش صحبت میکردم ..
کاش کاش که پیشت بودم

بارها و بارها این اتفاق برایم پیش آمده که تمام حواسم را گذاشته ام و کامنت و حرف دلم را نوشته ام و بعد روی صندلی ام قِل خوردم ام به عقب ، چشمانم را ریز کرده ام و نگاهی به کل نوشته ام انداخته ام و بعد غرولندی با خود کرده ام و یک کنترل + a گرفته ام و از بیخ و بن همه ی آن چیزی که در دلم بوده را پاک کرده ام !

آنقدر کامنت های ننوشته و حرف های نزده اما حفظ کرده دارم که آن سرش ناپیدا
یک لیست دارم از آدم هایی که قرار بود کلی حرف بهشان بزنم ، اما نشد که نشد ،
گاهی اوقات میبینمشان
و گاهی اوقات بهشان فکر میکنم و پیش خودم میگویم :
فلانی جان ای کاش آن روز آن حرف را به تو زده بودم
ای کاش آن کامنت بی مصاب را گذاشته بودم
ای کاش تو میدانستی همه ی این روزها که میگذرد در من چه خبر است ،
ای کاش میدانستی ..

و در دنیا هیچ چیز ،
هیچ چیز سنگین تر از حرف های نگفته نیست .
همین.


پویان_اوحدی

سکانس زندگی

در حقیقت
آدمی
در یک سکانس از زندگی اش گیر میکند
و بعد دیگر مهم نیست که تا کجا پیش می رود!
تا هر جایی که برود
تا هر جایی ...
باز هم با یک چشم برهم زدن برمیگردد به همان سکانس ،
همان سال
همان روز
همان ساعت
همان لحظه...
و پیر شدن انسان
از همین لحظه شروع می شود ...!

پویان اوحدی