یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

درست مثلِ دو چشمِ تو مست و هشیارم

درست مثلِ دو چشمِ تو مست و هشیارم

نه خواب میروم از دوری ات، نه بیدارم

شبیهِ پنجره های نشسته در باران 

غمِ تو دارم و از بغض و گریه سرشارم

کسی کجاست ببیندچگونه میشکنم؟

کسی کجاست ببیند چگونه میبارم؟

عزیزِ من که چو گیسوی تو پریشانم

عزیزِ من که به هجران تو گرفتارم

اجازه هست بگویم که عاشقت هستم؟

اجازه هست بگویم که دوستت دارم؟

رود با ماهی ها قدم می زند

رود با ماهی ها
قدم می زند
باد با برگ ها
ابر با پرنده ها
من با خیال تو
و کوچه های شهر
که دست تنهایی ام را گرفته
دور می شوند ...


محمد_شیرین_زاده

و حالا آنقدر آشفته ام که

و حالا
آنقدر آشفته ام که
برای شرح اش
تنها
یک کلمه کافی ست
مو هایش

محمد_شیرین_زاده

آنقدر با آتش دل ساختم تا سوختم...

آنقدر با آتش دل ساختم تا سوختم...

رهی معیری

آدم است دیگر،

آدم است دیگر،
هر چقدر هم که قوی باشد
گاهی وقت ها نیاز دارد
مچاله شود در آغوش کسى...


سیاوش_قمیشی

و خدا کشت مرا تا که تو عیسی بشوی

و خدا کشت مرا تا که تو عیسی بشوی
منجی این منِ دلمرده ی تنها بشوی

پرکشیدم به تنت قصه سرآغاز گرفت
نفست در نفسم معنی اعجاز گرفت

جزر و مدهای مقدّر شده خواندن دارد
عشق خوب است ولی گاه نماندن دارد


قاری چشم‌ توام ، محض تو شاعر شده ام
از جهنّم به بهشت تو مهاجر شده ام

همه ذرات من از خنده ی تو جان دارد
هر که عاشق شده بر معجزه ایمان دارد

عشق اگر در نظرش قصد نماندن دارد
تو بمان! ماشه بر این قصد ، چکاندن دارد

تو بمان!! آخر این شعر خدا شاد شود
کلبه حُزن من از ماندنت آباد شود


شیوا_سوارانی