یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

پروانه ها را

پروانه ها را
دلتنگ بهار می کرد
ابر ها را بیقرار بارش
پاییز را شرمسار حضور
و مرا
از همیشه دلباخته تر
وقتی برای رقص شرقی اش
دامن گلدار می پوشید ...



((محمد شیرین زاده))

من و تو آنقدر شبیه هم

من و تو

آنقدر شبیه هم

نفس کشیده ایم

که قلب هایمان

به یک شکل


برای هم می تپند...

محمد شیرین زاده

مرا ببوس

مرا ببوس

پیش از آنکه ،

آخرین قطره ی باران

بر زمین افتد

شاید با بوسه ی تو

باران

دوباره باریدنش را

از سر گیرد ...




((محمد شیرین زاده))

و من زندگی را همین گونه دوست دارم

و من زندگی را

همین گونه دوست دارم

با حسرت هایش

که بسیار

شبیه تو اند ...


محمد شیرین زاده

بر روی ابر ها

بر روی ابر ها
آرزویم این بود
کاش پرنده ای بودم
نه مسافری تنها
به مقصدی نا معلوم

محمد شیرین زاده

به تو فکر می کنم

به تو فکر می کنم

و کوچه هایی که

با هم قدم نزده ایم

دست سرنوشت را گرفتی

سوت زنان

دور شدی!

نمی دانستی

باران که می بارد

من و کوچه ها ی شهر

چقدر تو را کم داریم ...



((محمد شیرین زاده))

چترم را روی سرم می گیرم

چترم را 

روی سرم می گیرم

و از این شهر می روم

باران های اینجا

بوی دلتنگی می دهند ...


((محمد شیرین زاده))

دیگر در چشم هایم

دیگر در چشم هایم

اشکی نداشتم

برای چکیدن

در سینه

دلی برای شکستن

و در تنم

استخوانی برای خرد شدن

عزیز من

مرا ببخش

اگر دیگر

بازنگشتم ...

محمد شیرین زاده