یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تابستان است،

تابستان است،
و من همیشه بیشتر از آنچه باید،
دنبالِ همه چیز می گردم،
روزها پیش پاییز را،
حوالی چترم پیدا نکردم،
و امروز دوباره،
چمدانِ لباس هایِ نیمه گرم را کاویدم،
نمی دانم می شود زمستان را،
که مُفت به کُرسی فروخته بودیم،
پَس گرفت،
یا باید بگذاریم پیش بیاید،
هنوز نگاهِ سنگینِ اطلسی ها را،
از یاد نبرده ام،
وقتی که گفتی دلت چه می خواهد،
و من در لباسی از نخ و پنبه،
آرام گفتم پاییز را،

باور کن،
این گرما،
استراتژیِ جدیدی ست،
که کالکشن پاییزی هوا را پیش خرید کنیم،
هنوز گرمابه هایِ تشنه یِ قدیمیِ میان کوچه را،
سَر نبریده اند،
اما اینکه دلم چه می خواد مهم است،
و دیگر مهم نیست که باقی اش،
چقدر مهم است،
همینقدر پیچیده،
پاییز می تواند همه چیز را
از این باغ بگیرد،
و باز دوستش داشته باشم،
گرم است،
و انگار سایه یِ درختِ چنار،
بوی قرمه سبزی می دهد،
همانطور اغواگر،
و بی هیچ رقیبی در منوی خیابان،
اما هنوز پاییز می تواند،
همه چیز را،
از این باغ بگیرد...

نگین_رساء

این ادعا که حکومت نماینده ی مردم است

این ادعا که حکومت نماینده ی مردم است
رویایی پوچ و دروغی باطل است

دو دست برایم کم است،

دو دست
برایم
کم است،
نوازش اقیانوسِ موهایت،
کمِ کم،
دریایی دست میخواهد


حسین بکتاش



به نستعلیق قرآن می سپارم اشتباهم را

به نستعلیق قرآن می سپارم اشتباهم را
چہ لذت بخش کرده خط چشمانت گناهم را...

هوشنگ_‌ابتهاج

بگو چه کنم

بگو چه کنم
با این همه تویی که
در من سبز می شود؟

مریم_قهرمانلو