یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

برای تو که زبان می گشایم

برای تو که زبان می گشایم
کلمات مرا در آغوش می گیرند
بگو هوا
تا
نفس در سینه ات شوم.

احمد آرام

امروز جهان بستد و ما را غم این نیست،

امروز جهان بستد و ما را غم این نیست،
ما را غم آن است که فردا چه ستاند؟!!!
-خاقانی

اگر میخواهی از حال من بدانی

اگر میخواهی از حال من بدانی
سخت نیست
تصور کسی را که
هرروز چند بار
و هربار چند ساعت
روبروی پنجره می ایستد
و کسی که نیست را به خاطر می آورد

کسی که نیست
کسی که هست را از پای در می آورد


گروس عبدالملکیان

آنـقدر بـرایت حـرف داشـتم

آنـقدر بـرایت حـرف داشـتم
آنـقدر بـرایت حـرف داشـتم کـه
پـلـکهایم تـا سـحر خـواب را تـاب بـیـاورند
آنـقدر کـه آهـستـه قـدم بـرداریم زیـرِ تـندیِ باران

حـرفـهایی کـه یـک عـمر از روی غـرور خـوردمشان
نـخواستم کـه بـگویم ، نـه خـواستم کـه بـگویم
نـتوانستم کـه بـگویم ، نـه تـوانستم کـه بـگویم
" حـالا عـقده شد ، بـغض شد ، گـریه شد "

حـرفهایی شـبیهِ " دوستـت دارم هـای " گـاه و بـی گـاه
مـثلِ " هـیچ وقـت تـرکم نـکن مـن جـزء تـو کسی را نـدارم "
یـــا خـانومم بـیا نـزدیـک تـر دلـم بـرایـت تـنگ شـده ...

حـالا دیـگر دیر شده و چـیزی هم ندارم کـه بـگویم " جـز "
یـک شـعرِ سـپید از حـرفـهایِ نـاگـفته و
یـک کـوه درد و حـسرت بـرای خـودم ...

" آرمــان مــیلادی "

چمدانی می خواهم

چمدانی می خواهم
پر از مضامینِ تازه ی سفر
تا بی نهایتِ عشق
چتری برای زیرِ باران بودن
اتاقی به اندازه ی دوست داشتن
و چراغی به روشنی یک نگاه
که گرمم کند
دست هایم تا ضریحِ تو
کشیده می شوند
اما به تو نمی رسند
مرا به خود بخوان
که من از هیچ پایانی نمی ترسم
مگر از پایانِ عشق

ماندانا پیرزاده

می‌خواستم پرنده باشی

می‌خواستم پرنده باشی
پر بکشی و
هرگز برنگردی

حالا
سال‌هاست در من لانه کرده‌ای

شاخه‌هایم را شکسته‌ای
هر شب
خواب‌هایم را ریخت و پاش می‌کنی و
هر روز
نوک می‌زنی به زندگی‌ام...

روجا چمنکار