ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
چشم هایم را می بندم
تو را می بینم
چشم هایم را باز می کنم
تو را می بینم
بعد از تو دنیا چیزی ندارد که
ارزش دیدن داشته باشد
پرویزصادقی
تو پرسیدی زندگی چیست
و من آهسته گفتمت
موسیقی ست
که هیچوقت نمی دانی
صدا و احساس
کجا به آخر میرسند
و درد از کجا آغاز می شود
پرویزصادقی
و آغاز سفر یادم نیست
و می اندیشم
کدامین دست مرا
چنین آغشتۀ عشق
در ایستگاهی پیاده کرده است
که ریل هایش
از زاویه خارج شده اند
و من
به آخر دنیا رسیده ام
بی آنکه سفر کرده باشم.
چمدان دلتنگی ام را
زیر سر خستگی هایم می گذارم
و بر نیمکتی دراز می کشم
که آسمانش
پر از سوت قطار است هنوز
پلک هایم ترمز می کنند
و در خوابی می افتم
که تمام ایستگاه را
برای پیاده شدنت
با آغوش انتظار
آذین بسته است.
و تو در قطار افکار من
در راهی
بوی گل گرفته چشمانم
می شنوی ؟!
پرویز صادقی
شب ها
بی هیچ رسولی می آیند
و بی هیچ رسالتی می روند
می گذارم
در فرداها بمانی
جایی که به آن تعلق داری..
پرویزصادقی
دلم برایت تنگ ست
آنقدر که جرأت نمی کنم
اشک هایم را پاک کنم
می گذارم یادت
بر گونه هایم
زندگی کند
پرویزصادقی
نور عشق تو
به من آموخته است
چگونه دوست بدارم
سایه هائی که مرا
از دنیا پنهان می کنند
و از میان فاصله ها
به تو می رسانند
آنجا که تنهائی می میرد
و می گذاریم رؤیاها
در گوشه ای از زندگی
بخوابند
پرویزصادقی