یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شمع

شمع

صورتت را روشن می کند

گل سرخی در نگاهم می وزد

که بوی ماه می دهد

عشق

دریای شبانه ای می شود

که نوازش هایمان را

به ساحل می ریزد

در خطی از سفیدی

که تاریکی را از تاریکی

جدا می کند

تو را می خوانم

نفس هایت عمیق تر می شود

و تو آهسته

در سکوت من پایین می آیی

و چون رودی از آب های جوان

درخاک من حاری می شوی

من تو را

با تمام دهان های تشنگی

می نوشم

لب هامان در تاریکی

عباراتی می شوند

که می خواهند

به هیچ کجا نرسند

من لبالب از غریزه ی پروانه گی

تو عطر بالغ صحرایی

و ماه در چشم هایت

آبستن یک رویا می شود

پرویزصادقی

تو قایقی پر از ماه

تو

قایقی پر از ماه

چه تنها با دریا

چه تنها با شب

در دوردست خیال من !


پرویزصادقی

از تو نوشتن مشق شیدایی ست

از تو نوشتن

مشق شیدایی ست

وقتی چون پروانه

به گلی می اندیشم

و تو

تصویری از خیال من می شوی


پرویزصادقی

دوست داشتن ات بارانی ست

دوست داشتن ات بارانی ست
که هر قطره اش

یک تو بر من می بارد

و من با دهان جانم

تو را می نوشم

پرویزصادقی

با خیالت زمان را می کشم

با خیالت

زمان را می کشم

و با زمان کشته می شوم

در نفس های بی تو

این مرگ های کوچک روزانه

پرویزصادقی

جای خالی ات

جای خالی ات
فقط با خودِ مناسب ات پر می شود
شعرهایم نکته های انحرافی ست !

پرویزصادقی

تو می آئی تا معلوم شود

تو می آئی

تا معلوم شود

در بیداری هم

می شود خواب دید !


پرویز صادقی

تـنـها خـط قـرمـز بـیـن مـن و تـو

تـنـها خـط قـرمـز

بـیـن مـن و تـو

لـب هـای قـرمـز تـوسـت

نـمـیـتـوانـم

بـشـکـنـمـشـان

ولـی

مـی بـوسـمـشـان


پرویزصادقی