ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
در محراب آفتاب
به وقت عشق
چشم هایت را تلاوت می کنم
و با طلوع دست هایت
زندگی را جشن می گیرم
این باغ رویاهای همیشه سبز را
پرویزصادقی
این واژه های بد خطِ خیس !
تو را با انگشتانی می نویسم
که چشم هاشان
از گریه نابیناست
پرویزصادقی
تو را
در تمام زمان ها دوست دارم
در نوازشت ابدیت کوچکی ست
که حال امروز دیروز و فردای مرا
خوب می کند
پرویزصادقی
آنقدر دوستت دارم
که عشق جا می خورد
می نشیندُ با دهان باز
به تو خیره می شود
به خود می گوید :
چطور چنین چیزی
به عمرش ندیده است ؟!
پرویزصادقی
در خیالم می نشینی
آنسان که زمین
صدای باران را می پذیرد
و گل ها صورتشان را
زیر قطره ها می گیرند
پرویزصادقی
سخت ترین کار عشق
فراموش کردن ست
فراموش کردن تو
که نبودنت همه جا هست
پرویزصادقی