یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در محراب آفتاب

در محراب آفتاب

به وقت عشق

چشم هایت را تلاوت می کنم

و با طلوع دست هایت

زندگی را جشن می گیرم

این باغ رویاهای همیشه سبز را

پرویزصادقی

از تو که می نویسم

از تو که می نویسم
حتی واژهٔ اندوه هم
لبخند می زند

پرویزصادقی

این واژه های بد خطِ خیس !

این واژه های بد خطِ خیس !

تو را با انگشتانی می نویسم

که چشم هاشان

از گریه نابیناست

پرویزصادقی

تو را

تو را

در تمام زمان ها دوست دارم

در نوازشت ابدیت کوچکی ست

که حال امروز دیروز و فردای مرا

خوب می کند

پرویزصادقی

دلم تنها نابینای دنیاست

دلم
تنها نابینای دنیاست
که فقط تو را می بیند

پرویزصادقی

آنقدر دوستت دارم

آنقدر دوستت دارم

که عشق جا می خورد

می نشیندُ با دهان باز

به تو خیره می شود

به خود می گوید :

چطور چنین چیزی

به عمرش ندیده است ؟!


پرویزصادقی

در خیالم می نشینی

در خیالم می نشینی

آنسان که زمین

صدای باران را می پذیرد

و گل ها صورتشان را

زیر قطره ها می گیرند


پرویزصادقی

سخت ترین کار عشق

سخت ترین کار عشق
فراموش کردن ست
فراموش کردن تو
که نبودنت همه جا هست

پرویزصادقی