یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گم شدی همچون دانه تسبیح

گم شدی
همچون دانه تسبیح
لای برگهای زرد پائیزی
هزار بار رد پایت را جوریدم
نه ...نیستی
انگار هزار سال نبوده ای
گامهایت که نامنظم شد
صدایت که به لکنت افتاد
انگشتانت که از لای انگشتانم سر خورد
همان لحظه
بند دلم پاره شد
پاره شد همچون بند تسبیح و تو گم شدی
گم شدی
همچون دانه تسبیح
میان هزاران برگ زرد پائیزی خاطراتمان...

مجید فخرائی مقدم

سهراب میگفت :

سهراب میگفت :
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود
اما من میگویم:
زندگی اکنون سراسر عادت هایی شده که عشق را از یادمان برده است

پاییز از راه رسید ...
آسمان بغض دارد
دوباره ابریِ هوای تو شده ام
ای بهار من ...
اردیبهشتی ترین ماهِ سالم
ای بهانه ی زندگی
این منِ افسرده حال
در فراق دستهایت
سرگردان همچون قاصدکی در بادم
میروم و میروم ...
تا در مه آلود خاطره ها باز تو را بیابم


پاییز از راه رسید ....

فاطمه جعفری