یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دل به بازار نگاهت برده ام تا نمایانش کنم

دل به بازار نگاهت برده ام تا نمایانش کنم
قصه مجنونی اش برملا کرده،رسوایش کنم
اف به تو ای بیخبر از حال عشق و عاشقی
راز لیلی با دلت گویم بلکه هوشیارش کنم

مجید فخرائی مقدم

گم شدی همچون دانه تسبیح

گم شدی
همچون دانه تسبیح
لای برگهای زرد پائیزی
هزار بار رد پایت را جوریدم
نه ...نیستی
انگار هزار سال نبوده ای
گامهایت که نامنظم شد
صدایت که به لکنت افتاد
انگشتانت که از لای انگشتانم سر خورد
همان لحظه
بند دلم پاره شد
پاره شد همچون بند تسبیح و تو گم شدی
گم شدی
همچون دانه تسبیح
میان هزاران برگ زرد پائیزی خاطراتمان...

مجید فخرائی مقدم