یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سهراب میگفت :

سهراب میگفت :
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود
اما من میگویم:
زندگی اکنون سراسر عادت هایی شده که عشق را از یادمان برده است

پاییز از راه رسید ...
آسمان بغض دارد
دوباره ابریِ هوای تو شده ام
ای بهار من ...
اردیبهشتی ترین ماهِ سالم
ای بهانه ی زندگی
این منِ افسرده حال
در فراق دستهایت
سرگردان همچون قاصدکی در بادم
میروم و میروم ...
تا در مه آلود خاطره ها باز تو را بیابم


پاییز از راه رسید ....

فاطمه جعفری

بوی عطر پاییز در فضا پیچیده

بوی عطر پاییز در فضا پیچیده
از کوچه ی خاطرات یک به یک عبور میکنم
به وادی سرگردانی میرسم
و در رویاهای محال غرق میشوم
اینجا کجاست ؟
در کدامین جهان زندگی میکنم ؟
نم نم باران را حس میکنم که مرا به خودم می آورد
بوی خاک باران خورده نفسهایم را به شماره می اندازد...
ضربان ساعت در سرم چون پتک میکوبد
احساس سنگینی میکنم
آسمان به جای من گریه میکند
باید تاب آورد
باید تاب آورد
دوباره بازی روزگار تکرار میشود ...
باید زندگی کرد...
وای بر تمام دلتنگی های بدون پایان دنیا...


فاطمه جعفری

مرا آهیست بی حاصل

مرا آهیست بی حاصل
و دلم تشنه باران است
..........
به قدر پنجره ای شعر بگو
فصل پاییز رو به پایان است

..........
نگاهم را بشنو , سخت نیست
سرایش اندوه آسان است
..........
دلِ من یک ساحلِ طوفانیست که ...
با موج گیسویِ تو رقصان است


فاطمه جعفری

سمفونی دلنشین باد

سمفونی دلنشین باد
و رقص زیبای برگ ها
در میان رویایی مه آلود ...

ای بهانه ی قدم زدن...
پاییز بی تو به مذاق خیابان دلم خوش نمی آید!

و من در فراق دست هایت
شعری هستم
که برای رفتن سروده شده ...

فصل به فصل ورق میخورم...
میروم تا در انزوای خویش
آواره ی خزان دلتنگی شوم


فاطمه_جعفری

شب اشک عشق ماه پنجره دلتنگی

شب
اشک
عشق
ماه
پنجره
دلتنگی
ببین که واژه ها چگونه قد برافراشتن برای سرودنت!
ای همنشین دردهایم
بعد از تو...
سرخ و زرد و نارنجیها را بر بوم کدام زندگی نقاشی کنم ؟
ترانه های عاشقانه ام را در گوش چه کسی زمزمه کنم ؟
چگونه تاب آورم عطر باران را ؟
قاصدکهایم را به کجا روانه کنم ؟
ای همدم نفسهایم
بعد ازتو چگونه نفس بکشم پاییز را ؟


فاطمه جعفری

عشق , معنای فراخی مردمک چشمان توست

عشق , معنای فراخی مردمک چشمان توست

هنگامی که در افق نگاه یک نیلوفر به تپش در می آید

و تو محکوم به حبس ابد در مرداب دلتنگی میشوی


فاطمه جعفری

روز اول که تو رادیدم

روز اول که تو رادیدم
قلم را به دست گرفتم
نوشتم عشق...
وخواندم فراق!

ای رویایی ترین آغوش گمشده ام
باز هم میخوانمت
از فرسنگها غربت
وکبوترانه به سویت پر میکشم


ای لیلای روزهای پریشانیم
بگو در کدامین قصه بجویمت ؟
در کدامین شعر بخوامنت؟

ای شیرین سخنم
پای دلم در صفحه ی نرسیدنت
عجیب میلنگد ...
تو سهم خسروانی و من
سنگتراش واژه های عاشقی

تا باز بنویسم عشق...
و بخوانم فراق...

فاطمه جعفری