یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در نامه هایم بغضِ یک عمر است زندانی

در نامه هایم بغضِ یک عمر است زندانی
حالِ دلم اینجا نمور و سرد و بارانی

در گوشه ای بنشسته ام بیدار و دلواپس
عمری گذشت و میله ها، سلولِ زندانی

این روزها را دل خوشم با برف و باران ها
بهمن چنین شد التیامِ فصلِ ویرانی


جای هنر دلال ها هستند، ارزشمند
راه هنر پستوی این دخمه است، میدانی؟؟

روزی که دنیا آمدم پیشینه زیبا بود
بالیدم و روییده ام در حبسِ گلدانی

دنیای من دور از شلوغی های بی حاصل
گوشه نشینم یک نفر، دورم زِ مهمانی

در سینه ام رازی نهان از راهِ شب دارم
من در مسیری تار و سختم بهرِ پیمانی

پیموده ام در سنگلاخ و خار و کوهستان
سربازِ این خاکم به رسمِ عهدِ اشکانی

از رومیان هم سرترم چون سورنا بی شک
چون بغضِ محبوسم، به حجمِ ابرِ طوفانی

در منجلابِ دره های مرگ میتازم
تا یک شمیمِ پر نشاطِ عطرِ کاشانی

فریادِ بی صوتم درونِ طبلِ بی کوبه
چون خفته ام در انتهای عهد ساسانی

تاراج، شد دنیای نسلم، قبل و بعدش نیز
هر چند مینازم به یک مردِ خراسانی

با پارسی تا قرن ها می تازد او بی شک
فردوسیِ این شهرِ بی آب و بیابانی

دلگیرم و در سینه ام فریادها دارم
تا در سکوتی بشکنم این جبرِ نادانی

تاریخِ من فانوس‌هایی بس فروزان داشت
من نیستم در راهِ شب، پس شمعِ پایانی


محمد جلائی

این روزها، حال و هوایم نابسامان است

این روزها، حال و هوایم نابسامان است
دنیای من اطراف دیوار دو زندان است

گَه گاه در بگشوده رویم، تا بچرخم من
باید دوباره باز گردم، وقت حرمان است

زندان دنیایم بزرگ و اختیارم کم
زندانِ دل اما تهی از بوی ریحان است

عمرم خزان های زیادی پشت سر، رد کرد
اما گمانم این خزان هم خط پایان است

پیمانه ها را جمع کردند و زمین سرد است
منبر نشینان چیره و، این حالِ دوران است

خیلی مسائل توی نطفه مرده می ماند
این راه حل ها پیش ظلم و جهل آسان است

شاید صدای تیشه ی فرهاد هم شب ها
در درد های بی شمار شهر پنهان است

دل مرده باشی یا نباشی هیچ طَرفی نیست
سلول های انفرادی پر شده اینجا فراوان است

چون خشت اول کج نهاده، اولَّش معمار
این برج هم تا آسمان کج رفته فرمان است

از راست گویی و حقیقت هیچ حرفی نیست
باید تظاهر پیشه داری، اصلِ پیمان است

آری عزیزان در میان شهر زر افشان
قطره چکان تزریق آبی در بیابان است

اینجا همه خودخواه و خود بین و طلب کارند
این روز ها حال و هوایم نابسامان است

محمد جلائی

آیا ماشین حساب‌های ما

آیا ماشین حساب‌های ما
از عجایب هفتگانه است؟!؟!

یکم
دوم
سوم
...
پا . نز . د . هم
.
.
.
س.. ی‌... ا... م

چگونه محاسبه
چطور سپری می‌شود!؟!

با حسابداری های فرسایشی
هر ماه یک هفت خان
با مشقت

چه چین و چروک ها که چهره ها ندید
چه موها که سپید نشد

محمد جلائی

تن پوش دردهایم را

تن پوش دردهایم را
به کدامین رخت آویز بسپارم
که تاب آورد سنگینی اش را

محمد جلائی

نمایان میکنی گاهی, نگاهی

نمایان میکنی گاهی, نگاهی
شدی سوهان روح بی گناهی

در این پیکار امواج تلاطم
شدم همرزم رویت, با سپاهی

نگیر این قفل چشمت لحظه ای,.. تا
منم محتاج زنجیر پناهی

تب و شبهای طولانی, ... کجایی؟
کنارم باش, وقتی قرص ماهی

به صد دفتر نمیگنجد غم دل
نفس تنگ است, میگیرد به آهی

مسیرم تا رسیدن چند فرسخ؟!
که میپویم تورا در کوره راهی

دلیل زنده بودن,... این نفس ها
طلوع روی ماهت, گاه گاهی


محمد جلائی