یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

این روزها، حال و هوایم نابسامان است

این روزها، حال و هوایم نابسامان است
دنیای من اطراف دیوار دو زندان است

گَه گاه در بگشوده رویم، تا بچرخم من
باید دوباره باز گردم، وقت حرمان است

زندان دنیایم بزرگ و اختیارم کم
زندانِ دل اما تهی از بوی ریحان است

عمرم خزان های زیادی پشت سر، رد کرد
اما گمانم این خزان هم خط پایان است

پیمانه ها را جمع کردند و زمین سرد است
منبر نشینان چیره و، این حالِ دوران است

خیلی مسائل توی نطفه مرده می ماند
این راه حل ها پیش ظلم و جهل آسان است

شاید صدای تیشه ی فرهاد هم شب ها
در درد های بی شمار شهر پنهان است

دل مرده باشی یا نباشی هیچ طَرفی نیست
سلول های انفرادی پر شده اینجا فراوان است

چون خشت اول کج نهاده، اولَّش معمار
این برج هم تا آسمان کج رفته فرمان است

از راست گویی و حقیقت هیچ حرفی نیست
باید تظاهر پیشه داری، اصلِ پیمان است

آری عزیزان در میان شهر زر افشان
قطره چکان تزریق آبی در بیابان است

اینجا همه خودخواه و خود بین و طلب کارند
این روز ها حال و هوایم نابسامان است

محمد جلائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد