یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

محبوب من میگویی دوستت دارم

محبوب من
میگویی دوستت دارم
ومن نمیدانم
هرتکه ازقلبم را درآغوش کدام ستاره
پیدا خواهی کرد.


لعیا قیاثی

کلاف دردو رنج شده شده بودم

کلاف دردو رنج شده
شده بودم
ازوقتی تصور لبخند روی لبهاش حتی
از پشت ابرهای مه الود
هم یک لحظه رهام نمیکرد
بی انکه بخوام
یک عمر تا استخوان دچارش شده بودم
دیدن چشاش
و شنیدن صداش دلیل زنده بودنم شده
بودند
هیس
نجوای عاشقانه ی لبهایم تنها
دریک جمله خلاصه شده اند
دوستش دارم
و میدانم او هم دوستم دارد
بی انکه حتی کلمه ای به زبان بیاورد.


لعیا قیاثی

دیوانه ام که قاب گرفته ام

دیوانه ام
که قاب گرفته ام
گردو غبار دلتنگی ات را
روی دیوار قلبم
به امید طلوع دیدنت.


لعیا_قیاثی

نمیشود فراموشت کرد

نمیشود فراموشت کرد
نمیشود تورا مبرا کرد از نبودن
توهمیشه بودی
هم این سوی پنجره
هم آن سوی پنجره
همان وقت که
ستاره ستاره میشدند
بخار غبار نفسهایم روی شیشه
وقتی اسمت را ها میکردم
و با دستانم میخواندمت
و ماه و خورشید
بامن هم نوا میشدند
ودرختان و پرندگان
شعر میشدند
از شنیدن نامت
و باد فریاد میزد
ای نزدیک تر ازجان
چرا دوری زما
ومن هم چنان اصرار داشتم
به بودن درکنار
محال ترین ممنوعه ی جهان
باورکن فرشته ی مرگ
هم مرا نمیخوانَد
وقتی نیستی های تو
مرا دم به دم میمیراند
و زنده میگرداند.


لعیا_قیاثی

بارها مرا ازخودت راندی

بارها مرا ازخودت راندی
به بهانه های واهی
ومرابلاتکلیف رها کردی
بین دوست داشتنی که عاجزم
کرده و ناتوان
غافل ازاینکه
یک روز درپناه پنجره
نظاره گر
شمارشِ
محوشدن رد قدمهایت
ازسرزمین دل توفانی ام
خواهی شد.


لعیا_قیاثی‌

مهربان بودم

مهربان بودم
حوالی غرور و تکبر کاذب ات
مانده ام,
عشق را کجای قلب بیمارت
پنهان کرده بودی
که نهایت دلخوشی هایم
شد
آدم برفی تنهایی
که اشک های گرمش
نابودش کرد.


لعیا_قیاثی

هراسم نیست

هراسم نیست
ازآوازه خوانی  زنبق های
ته دره
با ترانه هایی  پراز  واژه های بی ترکیب و بی معنا در خلوت پراز اضطراب شب.
از شکوفه دادن
یاس های بالش کهنه ام دردل
زمستان سرد و نخواستنی
ازریختن
پیاله پیاله
شراب های نارسیده
روی لباس سفید
دنباله دارم با تارو پودهای به هم بافته شده ی دانه های برفی,
آن زمان که اسمان آبی  را مزین
به رنگ سبز چشمانت میکنی
ونبض ونظم طبیعت را
به هم میریزی,
خودت بگو
حوالی عطر لبخندهایت
چندین شاخه گل سرخ پژمردند
چندین لبخند روی لب های رهگذران خشکیدند
باورکن هراسم نیست
که به تکرار بگویی
حواست پرتِ دنیاست
وغیر,
نه دوست داشتن من.


لعیا_قیاثی‌

دلتنگی سایه ی رقص دردیست

دلتنگی سایه ی رقص دردیست
بی امان و باران خیز
دردنیای دوستت دارم های پراز خلأ نبودنت
پشت پنجره های همیشه
درانتظار آمدنت.


لعیا_قیاثی