ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست .
حیاط خانهٔ ما تنهاست
حیاط خانهٔ ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد
و حوض خانهٔ ما خالی است
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتد
و از میان پنجره های پریده رنگ خانهٔ ماهی ها
شب ها صدای سرفه می آید
حیاط خانهٔ ما تنهاست .
فروغ_فرخزاد
دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
فروغ_فرخزاد
دیدم که بر سراسر من موج میزند
چون هرم سرخگونه آتش
چون انعکاس آب
چون ابری از تشنج بارانها
چون آسمانی از نفس فصلهای گرم
تا بینهایت
تا آنسوی حیات
گسترده بود او ...
فروغ_فرخزاد
ای دو چشمانت رهی روشن
به سوی شهر زیبایی..
ای نگاهت بادهای در جام مینایی..
آه، بشتاب..
ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است..
لیک در پایان این ره،
قصر پر نور است..!
فروغ_فرخزاد
مدتِ زیادی گریه کردم، نمیدانم چرا!
فقط یادم هست که گریه کردم و اگر گریه نمیکردم خفه میشدم!
تنهاییِ روح مرا هیچ چیز جبران نمیکند.
مثل یک ظرف خالی هستم و تویِ مرداب ها دنبال جواهر میگردم.
فروغ فرخزاد
چه دنیای عجیبی است؛
من اصلا
کاری به کار هیچ کس ندارم ،
اما همین بی آزار بودن من
و با خودم بودن
باعث می شود که
همه درباره ام کنجکاو بشوند . . .
فروغ_فرخزاد