یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یاد آن پرتو سوزندهٔ عشق

‌یاد آن پرتو سوزندهٔ عشق
که ز چشمت به دل من تابید..
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعلهٔ حسرت افروخت..
یاد آن خندهٔ بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت..


فروغ_فرخزاد

من تو را

‌من تو را
در تو جستجو کردم... نه در آن خواب های رویایی...
در دو دست تو سخت کاویدم... پر شدم ،پر شدم ز زیبایی...
فروغ_فرخزاد

کاش ما آن دو پرستو بودیم

کاش ما
آن دو پرستو بودیم

که همه عمر سفر می‌کردیم
از بهاری به بهار دیگر ...

فروغ فرخزاد

ایمان بیاوریم

ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ تخیل
به داسهای واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی
نگاه کن که چه برفی می بارد ...
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد

سال دیگر وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره هم خوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فواره های سبز ساقه های سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار ای یگانه ترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

زن که باشی....

زن که باشی....
درباره ات خیلی راحت قضاوت میکنند...
در باره ی لبخندت...که بی ریا نثار هر احمقی کردی
درباره ی زیبایی ات...که دست خودت نبوده و نیست
درباره ی تارهای مویت....که می گویند مردها را به وسوسه می اندازد...چه مردهایی!!!!
درباره ی روحت ، جسمت ، عشقت ، همسرت ، تفکرت ..و درباره ی تو و زن بودنت....
قضاوت میکنند و حکم صادر میکنند و در آخر هم همیشه تو مقصری...!
این احمق ها زیادند اما....
تو نترس و زن بمان...
نترس از تهمت دیوانه های این شهر خراب ...
که اگر بترسی ...رفته رفته زن بودنت را از یاد میبری...
دنیایی که در آن زن نباشد زندگی کردن ندارد...

ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺮﺱ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺩﺍﺭﯼ !

ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺮﺱ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺩﺍﺭﯼ !
ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ، ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺏ ﻫﺎﯼ ﺧﻠﻮﺕ
... ﻭ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺎﺑﺮ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯽ ........!
ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻮﺗﻮﺭﺳﯿﮑﻠﺖ ﻫﺎ ﻭ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﻫﺪﻑ ...
ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﻨﺪ ، ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯽ !
... ﺍﺯ ﺑﻮﻕ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻇﻬﺮﻫﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ...
ﺟﻠﻮﯼ ﭘﺎﻫﺎﯾﺖ ﺗﺮﻣﺰ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺣﺲ ﻧﻮﻉ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻣﻮﺝ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ !....

ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺮﺱ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺩﺍﺭﯼ ،
ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺑﯽ ﻋﺪﺍﻟﺘﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﻣﺤﮑﻮﻣﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ!
ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻘﺼﺮﯼ

من خواب دیده‌ام که کسی می‌آید

من خواب دیده‌ام که کسی می‌آید
من خواب یک ستاره‌ی قرمز دیده‌ام
و پلک چشمم هی می‌پرد
و کفش‌هایم هی جفت می‌شوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره‌ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده‌ام
کسی می‌آید
کسی می‌آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ‌کس نیست...


#فروغ‌فرخ‌زاد

نامه به پرویز شاپور

حال من بد نیست و یعنی هیچ جای بدنم درد نمی‌کند
ولی اگر بخواهی حالم را عمیق‌تر جویا شوی باید به تو بگویم که
به‌هیچ‌ وجه از زندگی خوشم نمی‌آید.
زندگی برایم بی‌معنی و غیرقابل‌ تحمل شده.

نامه به پرویز شاپور