یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از دلتنگیت کجا فرار کنم ؟

از دلتنگیت کجا فرار کنم ؟
معمار هیجان
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟
کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟
کجا بخوابم که صدای نفس‌هات بیاید ؟
کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم ؟
کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی ؟
کجایی ؟
کجایی که هیچ چیزی قشنگ‌تر از تماشای تو نیست ؟
کجا بمیرم
که با بوسه‌های تو چشم باز کنم ؟
نارنجی وحشی
کجایی ؟


عباس معروفی

به انگشت هایت بگو

به انگشت هایت بگو
راه بیفتند روی صورتم
توی موهام
قدم زدن در این شب گرم
حالت را خوب می کند
گل من
گاهی نفس عمیق بکش و
نگذار تنم از حسودی بمیرد

عباس_معروفی

یکیش موهای توست ...

قشنگی زندگی
یکیش موهای توست ...
گل من !
نه این که راه بروی باد را پریشان کنی ...نه !

در آغوشم بخوابی
که موهات را نفس بکشم ...
آرام در باغ روحت بچرخم
در بهشت پرتقال و نارنج
و قشنگی بودنت را به تنت بگویم ...

عباس_معروفی

گاهی‌ وقت‌ها باید رفت، رفت، رفت

گاهی‌ وقت‌ها باید
رفت، رفت، رفت
یک خیابان دراز را گرفت
تا آخرین نفس رفت
پیچید به یک کوچه‌ی باریک
و ناپدید شد...

عباس معروفی

و من در هر پلکی

و من در هر پلکی
یک بار دیدنت را می بازم...

عباس_معروفی

چقدر بی تو از خواب بپرم

چقدر بی تو
از خواب بپرم
شیشه آب را سر بکشم
چیزی از پنجره بپرسم؟
چه بپرسم دیگر؟
خواب مرا نمی‌برد
می آورد ، تو را می‌آورد
بی آن که باشی...

عباس معروفی

سال بلوا

صورتم را به شانه‌اش گذاشتم و گفتم:

دوست دارم ماه من و تو همیشه پشت ابر بماند و هیچ‌کس از عشق ما باخبر نشود.

آدم‌ها حسودند
زمان بخیل است
و دنیا عاشق‌کش است.


عباس معروفی
سال بلوا

عشق را باید با تمامِ گستردگی‌اش پذیرفت،

عشق را باید با تمامِ گستردگی‌اش پذیرفت،
تنها در جسم نمی‌توان پیدایش کرد،
بلکه در جسم و روح و هوا،
در آینه،
در خواب،
در نفس کشیدن‌ها ..
انگار به ریه می‌رود
و آدم مدام احساس می‌کند بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود.


عباس معروفی