یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

این زخم تنهایی درونم بند نمی آید

این زخم تنهایی درونم بند نمی آید
بر روی لبهایم دمی لبخند نمی آید

از طالع من دور شد ,رویای خوشبختی
حتی به جادویی دو صد ترفند نمی آید


در چاه خشکی مانده ام ,با بی کسی هایم
اینجاکه یعقوب هم پی فرزند نمی آید

در سینه گلدانی است خالی و ترک خورده
کز زخم‌ هجرانت دگر پیوند نمی آید

بر ماجرای مرگ من شاهد نخواهد بود
هنگام تلقین هم کسی سوگند نمی آید


در من نهالی شوق دیدار بهارش شد
اما بهاری از پس اسفند نمی آید

حسین وصال پور

هیچ کس جز تو در این بارگه دل نبود

هیچ کس جز تو در این بارگه دل نبود
غیر تو مسئله ای این همه مشکل نبود

این همه درد کشیدم که به وصل تو رسم
آه از این وصل که در قلب من حاصل نبود

هرچه جان کندنم از دوری تو بیشتر شد
سمتم اما دل بیرحم تو مایل نبود


عاشقم کرده قشنگی نگاهی از دور
حیف این ماه که در طلعت کامل نبود

حلقه آتشم از دیده پروانه ولی
نور شمع تو در این ساحت و محفل نبود

بیقرارم مثل آن موج که آشفته سر است
پشت دریا خبری از لب ساحل نبود

نیمه شب آمده بودم به سر منزل یار
هرچه بر در زدم آن یاربه منزل نبود

آری هر شب به هم صحبتی یار منم
آه جز نقش خیال کس به مقابل نبود

حسین وصال پور