یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

فریاد میزدم

فریاد میزدم
به شنیداری که کر شده بود
نگاه میکردم
به چشمانی که کور شده بود
نوازش میکردم
به آغوشی را که ارزو شده بود
باران میدادم.. به خاکی که دران مرده خاک شده بود


آنیتا رستم پور

هر سال کنم کاری، یک بازی تکراری

هر سال کنم کاری، یک بازی تکراری
دانم که تو میفهمی این است وفاداری
ما قافیه پردازیم، اسرار عزل سازیم
اینگونه نکن باور، بیهوده نمی توانیم
نوروز و هوایش را،شور و شب ونورش را
آن عشق و شعورش را،تقدیم تو کردم باز
دانم که تو میفهمی این است هواداری
سالت به سلامت یار، کم بود دگر این دیدار
از این که تو هستی خوش، من هم بکنم تکرار
تکرار دعای شاد، از بحر تو ای دلدار.

امید مصلایی

آمدی با دلبری هایت گرفتارم کنی روی شیدایی مرا پیوسته بیمارم کنی

آمدی با دلبری هایت گرفتارم کنی
روی شیدایی مرا پیوسته بیمارم کنی

بارها با عشوه هایت عاشقت کردی مرا
گر ترا با ما تعلق نیست چرا خارم کنی

داغ بی مهری مرا افسرده حالم کرده است
در خیالم مانده ای.هر شب توبیدارم کنی

عشق من در دل شکوفا بود تو پر پر کرده ای
با چنین کارت مرا با خاک آوار م کنی

همچو آتش در دلم روشن نمودی با فسون
ناز کردی تا مرا با آن خریدارم کنی

همچنان خواهی مرا سازی تو غمگین نازنین
هرچه در دنیا غم است بر روی رخسارم کنی

چون نسبم از دار دنیا هم ندارد جز توکس
از چه رویی بی وفا خواهی که آزارم کنی


شهربانو ذاکری دانا

من آن موجی پر از شورم که پایانش پریشانی ست

من آن موجی پر از شورم که پایانش پریشانی ست
من آن عشقی پر از شوقم که فرجامش پشیمانی ست

در این زندان پر حسرت درون خویش را جُستم
تمام عمر خود دیدم که چون آوار و ویرانی ست

پر از دلشوره ای پنهان تمام عمر را گشتم
مگر یابم در آن عشقی ولی حاصل که حیرانی ست


به سجده سر فرو بردم در این شب های سردرگم
ولی بینم که طومارم همه شرم از مسلمانی ست

به تردیدی در این عالم نشان توبه ای جویم
ولی شوقی اگر باشد همان آغوش پنهانی ست

مصطفی ملکی

شب قدر


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

الهی سینه ام پر دردُ گردان

الهی سینه ام پر دردُ گردان
زغم میخانه ام غمخانه گردان
الهی مَه ز نیمی هم گذر شد
شبی با یاد یارَم هم سحر شد
الهی از دلم یارم سفر کرد
ببین غم در دلم جانانه سر کرد
الهی سینه ام را شرح صدر ده
در این دم سینه را دوری ز مَه ده
الهی شمع من نوری ندارد
ز اشکم سینه ام سوزی ندارد
الهی جام من بشکسته لیلی
به هر دم جان من بگرفته لیلی
الهی حرف من در سینه کور شد
چرا عمرم چراغش کم ز نور شد
فراقش با دلم جانانه تر شد
تنی تب دارُ دل سوزنده تر شد
به ناگه محتوا زان قلب او هم
به یغما رفتُ با خاکم کفن شد

مرضیه فتحیان

اندکی صبر زمین می‌ چرخد

اندکی صبر زمین می‌ چرخد
می‌شود دنیا خراب از نیک و بد
زان همه نیکی که باشد از ریا
وَز زبان‌ و چشم هرز و بی‌حیا
پرده بر می‌دارد از ذاتت زمان
هرچه داری در نهان گردد عیان
گر کنی نیکی به خلقی بی‌ریا
به ز عمری زهد و حمد کبریا
حال بنگر حالِ آن دنیا پرست
آنکه را نگرفته از افتاده دست
سیم و زر اندوخت از دنیای شور
خانه‌ی قبرش نمود از مار و مور
آنکه از نیش زبانش مردمان
ناگزیرند و ندارند زو امان
آنکه در انظار ما باشد زبون
بلکه او را قلب پاکی در درون
عیب ما کز دیگران ساتر شده
روز حشر بر همگان ظاهر شده
نیک و بد بس باشد از افکار ما
نِی رکوع و سجده و اذکار ما

مهدی کایدخورده