یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای آشناتر با دنیای عشق

ای آشناتر با دنیای عشق
کفش هایت را درآوردی
برای ورود به زندگی
مرحبا یار پاک طینت

دیوانه سر عقل آید
دیوانه منم
در کوچه ی پر زغبار


بی خستگی دویدم در طوفان
رسیدم به حادثه خوش تویی

رقیه مرادی

یک عمر گرفتار غم و درد شدیدیم

یک عمر گرفتار غم و درد شدیدیم
این عمر از این حد که سیاه تر شدنی نیست

با آنچه من از شیخ بدیدم بگرفتم
ولا که دغل باز پیمبر شدنی نیست

جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست

دیدی تو پدر گفته که با رنج برادر
به گنج رسیدن که میسر شدنی نیست

یک عمر به شیطان تو بزن طعنه ولی بعد
گو حضرت آدم که مقصر شدنی نیست

از غیر مخواه انچه که در باطن خویشست
هر قایقِ شکسته شناور شدنی نیست

مهدی ظفری

چقدر فصل های

چقدر فصل‌های سال
با هم دوست ،
با هم صمیمی‌اند
پاییز
حتی یک روز هم ،
پاییزی تر نشد
زمستان
جا را بر بهار تنگ نکرد
شکوفه‌ها
سبزه‌ها
برگ بهار
از دیدن تابستان
شکایتی نکرد
آیا بین فصول سال
به جز صلح و صفا
چیزی فاصله بود


حسن بهبهانی

میخواهمت...

میخواهمت...
همچون خاک تشنه ای که آب را مینوشد
یا پرنده ای که میکوشد
قفس را به شوق یار گلستان بیند
میخواهمت
همچون غرق شده ای که نفس را
تا پر کنم از هوای تو
ریه های خویشتن را
یا درختی که در فصل مرگ میجوید
دلیل حیات دوباره اش را
بازگو به من
چه چیز در تو یا چه چیز در من است
که اینگونه بی پروا میرقصم
به سازی که ساز مرگ من است...


مبینا سلطانلو

نگاهت نمی کنم،

نگاهت نمی کنم،
تا قلبم نلرزد...
اما خوب می دانم،
که خورشید هم،
از چشمان توست که،
اینچنین در آتش اشتیاق می سوزد...

حسین جباری

سحربانگ می زد ان مرغ سحر خیز

سحربانگ می زد ان مرغ سحر خیز
زخواب غفلتت ای خفته بر خیز
زبان بگشای بنام جان و جانان
که مهر دوستیش با دل در امیز
دلت را پاک کن از کین چو مرات
ز بد بینی و بد خواهی بپرهیز
دلا غافل مشو از چرخ گردون
بر اندازد ترا در دام هر چیز

گل اند باغ و بلبل در چمنزار
شدن تسبیح گر ان خان مهر ریز
ایا بیدار زمان نغمه خوانیست
تو هم برخیز چون ان مرغ سحرخیز

قاسم بهزادپور

به هر نقش رنگ و طرحی میزنند

به هر نقش رنگ و طرحی میزنند
از اصل آن در دانش صورتگری
                                                  
دو رنگان دو رو ظاهر به صد حیلت زنند
بر نقش خویش  ازدانش حیلت گری


امیرعلی مهدی پور