یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چشمک می زنند

چشمک می زنند
فانوسهایی دریاییِ دلم
موج آرام موهایم
گرویی نوازش دستانت
غرق در بوسه هایم
که شدی
لنگر بینداز
در ساحل آرامِ آغوشم
لم بده
به شانه های شنی
نامم را
در گوش صدفها
نجوا کن
محکوم شدی
به مهرم
تنها تبعیدیِ جزیره ی تنم باش


مریم_غنی_پوریان

اشک های من ...

اشک های من ...
شعر نابی ست ...
تصویری به جای کلمات ...
تا زنده ام ،شعر مرا فریاد کنید.

رقیه مرادی

باد شاعر است

باد شاعر است
وقتی دفتر سفید را ورق می‌زند.

شبنم حکیم هاشمی

من در انتظار شب جان می دهم تا شب شود

من در انتظار شب جان می دهم تا شب شود
دانم عاقبت کزین عشق آتشین تب شود
شب آغاز می‌کند غم را
بر سر قبر می‌گذارد شمع را
قصه ای داشت کوتاه بود
غصه اش کودتا بود
غم ها و درد ها برم چیره شدند
افکار من در نطفه خفه شدند
کاری ندارم خدایی هست که ببیند
اما رسمش چنین نیست عشاق ز فراق بمیرند
وای از آن روز که دلبر بگذرد ما را نبیند
وای از آن شب بی خبر رود ما را نبیند
سر می کنیم با غم های موجود
ترسم این نیز صبر بگذرد مارا نبیند
هر چه نگاه داشتیم ما را بنگرد
انگار رفتنی بی خبر می‌رود ما را نبیند
خلاصه این حال ما تغییر نکرد
انگار شب هجر می‌گذرد مارا نبیند
خلاصه اشعار زیاد است و افراد قلیل
من عاشق در عشق عشاق کش ذلیل

محمد طاها بابامیر ساطحی

دستانم را بسوی کتاب قصه هایت

دستانم را بسوی کتاب قصه هایت چو درخت سرو نقاشی کشیدم
قلم بدست گرفتم؛
یکی یکی نوشتم اشعار دلم را
تو نداستی چه به گفتن های من
که بدست تبر جنگلبان بی رحم
چه بی صدا تکه تکه دفتر تقدیر شدم

وتو ندانی

پوران گشولی

در فرا دیدهای بی فردا

در فرا دیدهای بی فردا
بَر خوردیم به دیوارها
مُهر خوردیم در کف سلول
پشت پلک های کبود دعا

مغزها کیش
چشم ها مات
قلب ها پات
می پاشند
مشت مشت
دندان
برای کلاغان مغزخوار

رو سوی سایه ها
بر صحنه ی سیاه
گلبول خون شکفت
در شستشوی سپید
از گوش انتظار

بگو
در شطِ رنج
چرا ؟
از نو
نوشتی مرا

بگو
چند غروب مانده
.
.
.
تا
رقص
در حلقه ی طلوع سپیدار

فیروزه سمیعی