یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ویران شدم از حس تعلق و نیاز

ویران شدم از حس تعلق و نیاز
وای از غم سنگین دل و راه دراز
نشناختنم آینه ها , آه چه کرد
این برف غم و حسرت و پیری مَجاز
با بالک احساس, پریدم با عشق
افسوس که مطمئن نبود این پرواز
زنجیر به بال دلکم خواهم بست
این کفتر ساده را چکارش با باز
دل خوار وپریشان شد و ... اما برگشت
آن عمر عزیز , بر نمی گردد باز
دیریست هوای دل ما بارانیست
ای مرد , چرا هق هق تو نیست مُجاز.


اسد زارعی

ماه عاشقی‌های بی‌وقفه

ماه عاشقی‌های بی‌وقفه
ماه گشودن روزنه‌های ناب
ماه تقلای جنون در آسودگی
ماه دیوانگی‌های جامانده‌ی سال
اردیبهشت چیزی نیست جز
فیض محض
جز نوشیدن از شراب عشق
مست

((نیلوفر ثانی))

یک نفر باید باشد

یک نفر باید باشد
خیالت را از بودن روزهای بد راحت کند
آنقدر که
وقتی نگاهت می‌کند و می‌گوید:
"بیخیال، همه چیز درست می‌شود"
لبخند بزنی و مطمئن باشی
وقتی او می‌گوید "می‌شود"

حتما می‌شود
حتما!

نازنین عابدین پور

و زیبا شد تراوش کرد بر نقش بلند آسمان

و زیبا شد تراوش کرد بر نقش بلند آسمان
تو گویی که خدا آن شب نمایان کرد ماهش را
و این مهتابی زیبا در آغوش خدا خوابید و.....
بر تاریکی دلهای مشتاق سحر تابید
و شد دریایی از عشق و درون سینه ها افتاد
بهار می آید و خدا می تابد و این دشت
از عطر شقایق می شود سیراب
و من با تو همه با هم.....
میرقصیم و میخوانیم و میمانیم


بهنام مرادی

تندباد تندی بود

تندباد تندی بود
که بر قامت خاک گرفته‌ی ما
پیچید
پیچید
چرخید و جلا داد هرچه را پوشانده بودند
حقیقت بر صیقل ما چون آینه‌ای
پیدا شد
و کور شد چشمی که ندید
عقربه‌های زمان بی‌وجود او هم
خواهد چرخید
این بار نه برای او
برای من
برای تو
و برای مایی که گوهر خود را یافته‌ایم.

عطیه هجرتی

من برگ خشک سالیان‌ام و

من برگ خشک سالیان‌ام و
تو بر شانه‌های چنار
جوانه‌ی نو رسته
طراوت چکیده از انگشتانت
در آوند‌های شکسته‌ام نفوذ نمی‌کند
رگبرگ‌های تنم
کوچه بن‌بست‌های تاریکی‌ست
از دریچه‌ی کدام غریزه عبور کنم
که التهاب جوانیت
رسوخ کند در روزنه‌های مسدودم
با کدام باد
ابر برخواسته از دهانم را
به حرارت گونه‌های حریرت بفشارم
که پیراهن بدراند بهار
از آستر پوسیده‌ی پاییز
ای چنار مرتفع
از آستین کدام هوس
از خواب چند پرنده
ته‌نشین شوم
در اندیشه‌ی فروخورده‌ی پرواز
که دستان کوتاهم را برساند
به شهوت شانه‌های رئوفت
بگذار در قامت انتحار
پیشانی به زانوی ابر بسایَم
و خون بدهم به رگ زمین
بگذار سفر کنم در تو
از استحاله‌ی فصل
از ریشه تا ساقه
از ساقه تا برگ

-
((مهناز نیکفر))

چشمانت

چشمانت
کلمات را به ردیف می نشانند
شعری از دلدادگی در من زاده و
به خط می شود..!
شاعر از شما تقاضای نقد دارد

فروغ گودرزی