یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

کم تظاهر کن به شیدایی ,تو شیدا نیستی

کم تظاهر کن به شیدایی ,تو شیدا نیستی
کندوکو کردم تو را , مجنون و لیلا نیستی
دوستی هم سقف و کف دارد ,شبیه دشمنی
در تراز عاشقی , از برترینها نیستی

خوبرویی را برابر با دلارامی ندان
خوبرویی تو , ولی خوب و دلارا نیستی
بوی ناب دوستی از دور هم سکر آور است
هر چه می نوشم تو را با عشق , گیرا نیستی
من دلی تقدیم تو کردم زلال و ریا

دیر فهمیدم که تو در شان دریا نیستی
کوره راه عشق دشوار است ,می مانی در آن
زودتر پا پس بکش جانم , تو همپا نیستی.
اسد زارعی

ویران شدم از حس تعلق و نیاز

ویران شدم از حس تعلق و نیاز
وای از غم سنگین دل و راه دراز
نشناختنم آینه ها , آه چه کرد
این برف غم و حسرت و پیری مَجاز
با بالک احساس, پریدم با عشق
افسوس که مطمئن نبود این پرواز
زنجیر به بال دلکم خواهم بست
این کفتر ساده را چکارش با باز
دل خوار وپریشان شد و ... اما برگشت
آن عمر عزیز , بر نمی گردد باز
دیریست هوای دل ما بارانیست
ای مرد , چرا هق هق تو نیست مُجاز.


اسد زارعی

گل من ! شهد لبان تو شفا می بخشد

گل من ! شهد لبان تو شفا می بخشد
عطر تو بهتر از اکسیر صفا می بخشد

گرمی مهر تو آنقدر لطیف است, عزیز
که به امثال صبا نیز وفا می بخشد


نازنینم! تو اگر طرد نمایی چه کسی؟
سر و سامان به من بی سر و پا می بخشد


جنس دل از گل خام است , گلی بی ارزش
آتش عشق به دل بود و بها می بخشد

عرض کردم به خدا راز خداوندی چیست؟
گفت این جاذبه را عشق به ما می بخشد

هرکه عاشق بشود بی کم و کاست
حضرت عشق به او جاه وجلا می بخشد

سایه ات کم نشود, برق نگاهت ای عشق
چه صفایی به دل آینه ها می بخشد.

اسد زارعی

تازه فهمیدم که گاهی درد سر هم لازم است

تازه فهمیدم که گاهی درد سر هم لازم است
در مسیر معرفت خوف و خطر هم لازم است
با گداز سینه ی ققنوس روشن شد که گاه
در هوای نو شدن سوز شرر هم لازم است
تا نباشد جای ناکس بر فراز کوه عشق
وادی حیرانی و زخم سفر هم لازم است
دوری و چشم انتظاری شرط سهل عاشقیست
گاه در این آزمون مرگ  پسر هم لازم است

آب یخ بر صورت مدهوش میپاشد طبیب
گاه گاهی سیلی صاحب نظر هم لازم است  
شاخه های خشک در جنگل اساس آفتند
پس برای حفظ سر سبزی تبر هم لازم است.

اسد زارعی

نمی دانم چرا مخمور چشمان توام , لیلا!

نمی دانم چرا مخمور چشمان توام , لیلا!
 که می بینم نمی بیند مرا آن نرگس شهلا
ربودی قلب من را لحظه ای ,الحق که طراری
دل من توی دستان تو هست و می کنی حاشا
چه کاری دارد این دنیا به غیر از فتنه انگیزی
حیا را از تو می گیرد سلاح صبر را از ما
دوایی تلخ می نوشم  که یک ساعت   نیندیشم
که گاهی در فراموشیست راه حل مشکل ها

ببخشا , عذر می خواهم که خام از کوره در رفتم
دمی از یاد بردم که تو معشوقی و من شیدا
ته این گرک میش حال ما نور است یا ظلمت
بسوزاند تب تردید ایمان سیاوش را
تو شاید میوه ی ممنوعه ای هستی که وصل تو
شود تکرار اقدام خطای آدم و حوا
فلک معشوق وعاشق را موازی می کند گاهی
و می سازد بدینسان قصه ی عشاق والا را

 اسد زارعی