ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
قوی بمان عزیزدلم!
و بخند،
و سبز بمان،
و امیدوار باش.
امیدوار و مؤمن به تابش نور از پسِ این تاریکی.
خورشید، خلاف وعده نمیکند هرگز،
و خداوند همیشه به موقع از راه میرسد.
نگرانی و هراس را از خودت دور کن و ایمان داشتهباش که درست میشود همه چیز.
ایمان داشتهباش به رسیدن بهارهای بعد از زمستان،
به طلوع خورشیدهای بعد از تاریکی،
و به آرامشهای بعد از طوفان.
ایمان داشتهباش.
که
برای رسیدن به بکرترین مقصدها همیشه از دشوارترین مسیرها باید عبور کرد و
میدانم که احتمالا اینروزها تو در سختی بسیاری و بار اندوه غلیظی روی
شانههای مهربان تو سنگینی میکند و جهان در نگاه استیصالهای گاهگاه تو،
مانند بنبستیست که در آن گیرافتادهای. اما میدانم قوی هستی. میدانم
چیزی حریف امید و ارادهی آدمیزاد و قدرت آفرینندهی هستی نخواهد شد.
ادامه بده عزیز دلم که روزهای خوبِ تو هم میرسند و پرندهی شادی به درختانِ در انتظارِ بهار تو باز خواهد گشت.
تو را دعوت میکنم به عشق، به تصورات خوب، به آرامش...
و از کائنات، برای لبخندهای عمیق و چشمهای آرام تو، قول میگیرم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
❖
چه زمستانیست
نبودنت، نداشتنت، ندیدنت.
و من
بی تو قندیل بستم در
این زمستان ِ همیشگی.
چاره ی این سوز و سرما،
تن پوش آغوش
و آفتاب نگاهیست.
در آغوشت نگاهم میکنیℳ؟
جبار فتاحی(رستا)
دل می رمد با یک نگاه چشـم و ابرو
جرات دهد یک غمـزه بر ,افراد کمرو
عاشق نباشد بی نیـاز از عشق هر دم
در عاشقی رمزیست چونان سحر و جادو
عشق است آدم می کند , اولاد آدم
عشق است عاشق می کند با تار یک مو
بی عشق تنها زندگی چشمی ست بر سر
از روی اجبـاری زند , هر لحظه سوسو
داروی حیرانی فقط عشق است بی شک
درمان نگردد درد , جز با سحـرِ دارو
عاشق به هر جا , سر کند, با سربلندی
هرگز نرنجد , بابت یک پیچش مو
جارو مکن در دل , رها , عشقی که داری
گردون کند عشق تو را با زور , جارو
مهیار مقسومی
نقّاش بِکش نقشِ قشنگی زدلِ ما
رنگِ شادی و عشقِ قشنگی به دلِ ما
نقّاش بکش هر آنچه زیباست
زیبنده ترین نقشِ جهانی زدلِ ما
نقّاش بکش بَهرِ دلی آئینه ایی را
تا دیده شود خدایِ آن هر دو جهان را
نقّاش نکش تیره به رنگی ز دلی را
تا دیده شود خدایِ آن عشقِ دلی را
نقّاش بکش به رنگِ زیبا,گلی را
بر ساقه یِ آن غنچه یِ روییده دلی را
نقّاش بِکش رنگِ بهاری ز دل ما
مثلِ دل عاشق شده یِ این غافر ما
مهدی میرزاپور
بنام خداوند پروانه ها
خدای تخیل ده شعلهها
به نام خداوند نور سپید
که لرزانبلغزد براین دیدهها
خداوند گرمی خداوند یخ
خدای ترواش گر خنده ها
خدای شعور و خداوند شعر
خداوند رامشگر نغمه ها
خدای صدای نهان در سکوت
خدای نفس در تب سینه ها
خداوند رعشه خداوند صوت
خداوند زیبای فرزانه ها
خداوند دیگر خداوند خود
خدای رها گشته از قصه ها
خداوند دریا خداوند موج
خداوند باران ده گریه ها
خداوند ایشان خداوند ما
خدای مذاهب وَ دیوانه ها
خدای خود و ناخدای خدیو
خداوند بی جا و بی خانه ها
خدای نیاز و خداوند ناز
خداوند روزی ده جوجه ها
خدای پرستو خداوند کوچ
خداوند بیداری غنچه ها
خدای توجه خدای حضور
نه قبل و نه بعد و فقط لحظه ها
خدای مسلمان خدای جهود
اهورا , برهما و اسطوره ها
خداوند خورشید خداوند ماه
خدای زمین , آب و استاره ها
همه از تو پر گشته و مملو اند
نه پیدا که پنهان تر از ریشه ها
نشان تو در بی نشان جسته ام
تویی چون نفس جاری سینه ها .
رضا جمشیدی